آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

مسافری عزیز

هواللطیف...


بوی رفتن می آید

صدای زیپ چمدان

انگار کسی لباس هایش را در چمدانی می چیند و می رود

با بلیطی در دست

و کفش هایی آماده برای رفتن

آری بوی رفتن رمضان می آید

رمضانی که شاید کمتر از سال های قبل بهره بردم

رمضانی که از اولین روز پیشوازش به دعا نشستم و هر نیمه شب سحر دعا کردم و هر افطار با خرمایی به لب دعا کردم و در راه دعا کردم و با هر تشنگی و گرسنگی دعا کردم و هر سختی که بود اشک ریختم و دعا کردم و میلاد امام حسن مجتبی را دعا کردم و گریستم و حالا هم در آستانه ی آخرین روزش نیز دعا می کنم و دعا...

دعاهایی که نمی دانم سال هاست میان کدام آسمان جا مانده اند که  به اجابت نمی رسند

دعاهایی که سراپا امتحان جوانی ام شده!

دعاهایی که می ترسم از نبودشان! از ناامید شدن رحمت حق....


آری صدای مسافری می آید که همین روزها عازم است

و من تنها با کوله باری از دعا بدرقه اش می کنم و با نگاهی منتظر نظاره...

انتظار اتفاق عجیبی ست

انتظار آدمی را بزرگ می کند

تکه ای از او را در گذشته هایی که به انتظار گذشته به جای می گذارد و آدمی هر چه به جلو می رود ساکت تر می شود

منتظرتر می شود

و شبی شبیه همین امشب کنار پنجره ی تنهایی هایش، ستاره ها را می نگرد و به سکوتی محض می رسد...


رمضان دارد رخت برمی بندد

با چمدانی در دست می رود و من می مانم و پنجره ی تنهایی هایم و لحظه های ملکوتی دعا و انتظاری که در دلم نقش بسته و بقچه ی دعاهایم که به رمضان میدهم تا با خودش ببرد مگر به خدا برساند.....


+ رفتن و عوض شدن و گذشتن خاصیت دنیایی شده که در آن روزهایم شب می شود و شب هایم روز

کاش میان تمام این لحظه های تسلیم، کسی می آمد و دست هایم را می گرفت و مرا از این سکوت می رهاند

کسی که شبیه هیچ کس نیست!!!

http://cdn.lahidjan.com/wp-content/uploads/2015/06/w9pkl7j0lba0twce1j5t-300x230.jpg


نظرات 4 + ارسال نظر
مژگان سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 17:23 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

انتظار اتفاق عجیبی ست
انتظار آدمی را بزرگ می کند...

انتظار باعث میشه آدم کلی برای رسیدن اون اتفاق برنامه بریزه دعا کنه آرزو کنه و حتی خیالبافی
و بیشتر قدر اون چیزی که بدست میاری رو میدونی! بیشتر از بقیه...


عیدت مبارک بانو

و اینقدر درد داره که گاهی خسته می شم...
نفس گیره!

و شاید هم خوب نباشه چون همش در تلاطمی که آیا می شه؟ نمی شه؟ اتفاق میوفته؟ نمیوفته؟ اصلا نمی دونی این انتظار پایانی هم داره یا نه...

ممنون عید توام مبارک باشه مژگان جون

فاطمه پنج‌شنبه 17 تیر 1395 ساعت 00:58

عیدت مبارک...

ی جایی خوندم که میگفت خدا دیر نمی کنه... مطمئنم بالاخره ی روزی اونی که شبیه هیج کدوم از رویاهات نیستن هم میاد..و به قول خودت دستت رو می گیره...

الهی آمین

عید توام مبارک

خدا دیر نمی کنه
فقط صبر ما اندازه صبرش نیست...

ان شالله قبول باشه نماز روزه هات و عباداتت

فاطمه پنج‌شنبه 17 تیر 1395 ساعت 00:59

ان شالله طاعات و عباداتت هم قبول باشه بانوی آرامش

ااا منم تو جواب نظر پایینیت همینو گفتم:دی
به همچنین

شهیدآخرالزمان پنج‌شنبه 17 تیر 1395 ساعت 02:58

هم سخت می گذرند این روزها و هم این روهای سخت می گذرند...
صبوری باید اما دل تاب صبوری هم ندارد...
منم دلگیرم این روزا و میدونم در پس این روزگار تلخ تر از زهر،بار دگر روزگار چون شکر آید ان شاالله...
این روزها می گذرند اما من از این روزها نمی گذرم ...

فعلا که فقط قسمت اولشه
فقط سخت می گذرند این روزها این ماه ها این سال ها....

تو دیگه چرا؟ تو که خوب بودی

ولی من از این روزام می گذرم میدونی چرا؟ ارزش نداره واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد