آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

یک ماه متفاوت، بوی تازگی می آید و من جدید شده ام

هواللطیف...

فکر نمی کردم یک ماه ننویسم 

یک ماهی که یک ماه ساده نبود 

شاید 10 روز طول کشید از تصمیم گرفتن و دکتر رفتن و آزمایشگاه و عکس و همه ی اینها تا 31 تیر... پنج شنبه ای که با چهره ی 26 ساله و اندی ام خداحافظی کردم و یک چهره ی جدید از آن من شد...

همه ی سختی های قبل و بعد و هفته ی اول مرداد که سخت ترین روزهای زندگی ام بود را مرور می کنم، چقدر خوب که گذشت، با آن گچ و صورت ورم کرده و چشم هایی که سیاه بود و نفسی که تنها از دهان می رفت... 

31 تیر بینی ام را دست تیغ جراحی دکتر دادم و چهره ای جدید از آن من شد

هفته ی بعد راهی شهری شدم که دوستش داشتم و دوستی که بیشتر از آن شهر حتی دوستش دارم و خدا خواسته بود که برای شبی داشته باشمش...

حالا خوبم و سه هفته از عملم می گذرد و چسبی که دیگر به بودنش عادت کرده ام روی بینی ام جا خوش کرده 

با خودم و چهره ی جدیدم کم کم کنار می آیم، و تمام آدم هایی که مرا آنطور که بودم نخواستند را می گذارم درون همان گذشته ای که دیگر نخواهد آمد!


دلم می خواهد یک عالمه حرف بزنم، از دغدغه هایم، از اتفاقات شبانه روزی که گاهی تمام وجودم را تکان می دهد، از خوبی ها و بدی هایی که در فکرم جا خوش کرده، از آدمهایی که دوستشان دارم و آدم هایی که شاید دوستم داشته باشند و شاید هم نه، از گذشته ها حتی! از دلی که گاهی سرکش می شود و یک گیجی محض میهمانش شده، از میهمانان شبانه ی رنگارنگی که یکی را من نمی پسندم و یکی من را ، از تنهایی هایم که تا بحال از آن حرفی نزده ام ، از ترس های نهان زندگی ام، از ازدواج حتی، از شدن و نشدن ها ، از خسته شدن هایم، از کلافگی هایم، از خنده ها و لحظه های آرامم،...

آری دلم یک دنیا حرف دارد شاید به قدر نبودن یک ماهی که نمی دانم کسی برایش مهم بود؟ اصلا به اینجا آمد یا نه؟ سر زد یا نه؟ رگباری از جنس آرامش و آرامشی پنهانی را خواست یا نه؟ اما مهم این است که دارم باور می کنم، باور می کنم که تنهایی هایم وسیع شده، عمیق شده، و هیچ کس تا بحال نتوانسته تنهایی هایم را کم کند، تمام کند، و من به تکیه گاه امن و محکمی تکیه کنم! 

خسته ام از ایستادن

خسته ام از دوست نداشتن

خسته ام از عاشق نشدن

و حتی خسته ام از دوست داشته نشدن 



شعر وداع فروغ فرخزاد زیادی خوب است

آنقدر که می توانم کلمه به کلمه اش را حس کنم، لمس کنم، اشک بریزم، ببویم...

این دو بیت...:


می برم تا زتو دورش ســـازم

زتو ،ای جلــــوه امید محــــال


می برم زنـــده بگورش سازم

تا از این پس نکنــد یاد وصال...


نظرات 12 + ارسال نظر
الــــی ... یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 15:19 http://goodlady.blogsky.com/

چقدر شما زیبایید خانووووم....

ممنووووون دختره خوووووووب

مامان معصومه یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 21:20

بهلههههههههه
دماغ نو مبارک
رونمایی کن زوووود.
میخوام ببینمت.به جوون دخترم اومدم ونبودی و خواستم تو تلگرام بپرسم ازت و گفتم شاید دخالت در حریم خصوصی حسابش کنی(بعله ما از این خونواده هاشیم)

ممنون بانو

واااای الان فهمیدم مامان معصومه تویییییی
دست شما درد نکنه با اون پروفایل جدید خوشگلتون

فاطمه یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 22:42

هیچ کس نتوانسته تنهایی هایت را کم کند؟!
حتی کم!!!

این جنس تنهایی رو نه
جنسی هستش که با دوست و آشنا و فامیل و اطراف پر نمی شه
خودت که می دونی چه جنسی رو می گم تعجب کردم ازاین سوالت

نازی سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 02:11

تنهایی سخته
خصوصا وقتی باشه پیشت و تنها باشی

...

این نوع تنهاییم بده
خدا نخواد واسه کسی واقعا

محمدشون چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 15:34

آقا سلام

[:S017

محمدشون اومدی تو
ینی اگه خندیدی می کشمت

محمدشون چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 15:34


بزنمت

محمدشون چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 15:34

ی دونه دیگه ام بخندم واسه دماغ عملی بودنت

حقته یه فحشت بدما مهندس میکانیک

ایشالله خودت عمل کنی بیام بت بخندم منم

محمدشون چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 15:36

خب دیگه بسه زیاد بهت خندیدم:دی



الان با دماغ چسبونکی لب ساحل بدوی بعتد باد خنک میخوره بهش درد میگیره آیا؟

خوبه موجبات خنده شما رو فراهم نمودیم:دی
حساب می کنیم حالا:دی

وای نگو اصن درد می کنه هنوزا
ایشالله عمل کنی حالم جا بیاد
خخخخخ

محمدشون چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 15:38

خسته نباشی
خدا قوت!

گفتی خسته ای گفتم:دی

راستی دیگه خسته نباش از دوست نداشته شدن یا همون دوست داشته نشدن یا همون ندوست داشته شدن یا...

الان مردم دماغ عروسکی خیلی دوست میدارن

خخخخ
ممنون درمونده نباشی مهندس:دی
الان اگه تو نمی گفتی من هنوز خسته بودم فک کنم

دماغ من خیلیم طبیعیه اصن عروسکی نیس دلتم بسوزه

محمدشون چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 15:39

انقد خوشم میاد یکی دماخشو عمل کنه بعد من دستش بندازم بخندم که نگو و نپرس

اصن یکی از تفریحات سالممه:دی

برای بار هزارم دعا می نماییم که ایشالله دچار بشی و ما بیایم بت تا میشه بخندیم حالت جا میاد ملتو دست نندازی

حالا خودتم تفریح سالم بقیه می شی به هر حال
می بینم اون روز رو مهندس

مهرداد چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 23:40

سلام
فریناز این مدت وبلاگت باز نمیشد اصلا
لااقل واسه من که باز نمیشد
نگران شده بودم
همون نگرانی که نکنه دیگه رفتی و...
تو هم دماغتو عمل کردی؟

سلام
بله یه مدتی نبودم
نه نمی رم ولی گاهی آدم نیاز داره گذرا بره وبرگرده

بلی:))))

مهرداد چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 23:44

کامنتاتو خوندم
خب از قدیم گفتن خوشکلی دردسر داره
حالا امیدوارم دردسراش واسه تو سریع تموم بشه و چیزش بمونه
لذتش

دیگه بالاخره:دی
می گن بُکُشم و خوشگلم کن

آره ایشالله
الان که خیلی بهترم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد