آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

من!

هواللطیف...


دخترک روی تابی نشسته بود و فکر می کرد

نوسان افکارش به گذشته، حال و آینده

سرسام آور بود!

موهای دخترک در باد طوفانی بر پا کرده بود

تاب می خورد و تاب و تاب

بیشتر و بیشتر و بیشتر

نگرانش بودم!!

سردش بود اما از بی مهری ها بیشتر

خسته بود اما از بلاتکلیفی ها

و کلافه بود از سردرگمی ها

کلاف زندگی اش پیچ خورده بود

سر ِ کلاف گم شده بود و نمی یافت

با هر تاب خوردنی هم پر پیچ تر از قبل , شاید!

شبیه موهای آشفته حالش


آسمان را می نگریست

آب ها را

درختان را

گل ها را

و حرف می زد و دعا می کرد و اشک می ریخت و خدایش را

خدایش را قسم میداد به گذشته اش

به تمام خاطرات مشترکشان

به حالش

و دلش

به پاکی اش

به او و همه ی آنان و مقدساتش!

که سر کلاف زندگی اش پیدا شود!!

و راه دیگری شاید

از راه بلد راه زندگی اش خواسته بود.....



رفتم به سراغ دخترک

تابش را نگه داشتم

چشم هایش را بست

سرش تکان میخورد

هنوز توقف ناگهانی تاب  بر افکار رفت و برگشتی اش منطبق نشده بود

سرش را نگه داشتم

بوییدمش

بوسیدمش

در آغوشش گرفتم

موهای پریشانش را جمع کردم

دست هایش را محکم گرفتم

برایش دعا کردم

فرج خواندم

فرج ِ راه بلد ِ راه ِ سعادت زندگی اش را...

فرج ِ امام ِ زمانش را

و خواستم و خواست و خواستیم

و دعا کردم و دعا و دعا...

دلم آرام شد

اشک هایم سر خورد

درد غریب تنم فریادهای گوش خراشش را آرامتر کرد

معده ام کمی ساکت شد



کسی صدا زد چای حاضر است! بیا بخور!

از تاب برخواستم

و در ذهنم چای زندگی را با قند عشق تصور کردم!



نظرات 1 + ارسال نظر
محمدشون یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 10:10

وقتی تو اینجا نوشتی ی ماه نبودی پس من دو ماه نبودم

سلام
اقا ما اصلا انقدر کار داریم نمیرسیم بریم تاب بخوریم یکم
شمال ک دیگه هیچی
تولدم وقت نداریم تبریک بگیم
چ وضشه اخه ...

تازه یک ماهم بیشتره که نبودم دوباره:))

سلام
شما که شمال در گوشتونه
سه سوته می رید شمال :)

یه تبریکم وقت نداشتی؟
خسیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد