آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دوستت دارم!!

هواللطیف...



"دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد


روزگار غریبی است نازنین..."

(شاملو)


این شعر را چندین سال پیش در بُرد دانشگاه قبلی ام خواندم... یادم هست که همان لحظه این دوبیتش را حفظ کردم و چقدر آفرین گفتم به شاعرش...

شاعرها گاهی حرف دلت را می زنند. اصلا بعضی شعرها را که می خوانی، حس می کنی شاعرش با تو ساعت ها حرف زده و دقیقا حرف های دل تو را شعر کرده

و همیشه می گویم چقدر خوب که شاعر ها هستند، البته بعضی از شاعرها اما خوب است که هستند و شعر می گویند...


دوست داشتن اتفاق عجیبی ست... و جنس بعضی دوست داشتن ها مقداری عجیب تر! شبیه یک موتور پر قدرت آخرین سیستم، یا شبیه دو بال برای پرواز

جایی خواندم پرواز بال نمیخواهد، دل می خواهد... و چقدر خوب بود... حال دل ِ شجاعت یا دلِ لبریز از محبت خیلی فرقی نمیکند. مهم این است که دوست داشتن حتی آدم را به پرواز می رساند...

و من همیشه فکر می کنم که چه کسانی را باید دوست داشت و چه کسانی را نه! خیلی وقت ها هم دست آدم ها نیست... اینجاست که حکایت کمی فرق می کند! و شاید اوضاع کمی سخت تر هم بشود...

دوست داشتن های یواشکی ته دل آدم ها هم از آن دست اتفاقات عجیب است...


آدمی که دوست دارد صرفا سرش شلوغ نیست! آدمی که کسی یا کسانی را دوست دارد همیشه نمی خندد... و شاید عمیق ترین تنهایی ها را هم داشته باشد برای همان دوست داشتن های عمیق یواشکی...

دوست داشتن گاهی ارتباط مستقیمی با چشم ها دارد...

گاهی در خاطرم آدم ها را با چشمهای معصومشان تصور می کنم و چقدر حس دوست داشتن های یواشکی این مدلی خوب است، اما... اما گاهی هم یک درد عمیق و خیلی خیلی عمیقی وجود دارد چرا که دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم... اصلا این آدم ها نمی فهمند که ما دوستشان داریم، و شاید هم رفته اند یک جای دیر و دور... دور از بٌُعد مکان را نمی گویم، از بُعد بی خبری را می گویم وگرنه ممکن است طرف مورد نظرت خانه اش تا خانه ات تنها چند خیابان درخت باشد...


خیلی وقت است که به کسی نگفته ام دوستت دارم... از ته دلم

مهر امسال پُر از مهر آغاز شد و پس از آن نمیدانم که چرا نشد... چرا به بی مهری مطلق تمام شد، چرا این پاییز که می توانست پر از عشق باشد و محبت، به خزانی تبدیل شد پر از خش خش برگ های خسته از زیستن... چرا نشد که بگویم دوستت دارم... چرا نشد که بگوید دوستم دارد... اصلا گاهی آدمی همینجاست که می شکند! اینکه دوستش داشته باشد و نداند که او هم دوستش دارد یا نه...

از این پاییز متنفرم

پاییزی سراسر انتظار

انتظاری که نافرجام ماند و می ماند...


دلم می خواهد به کسی بگویم دوستت دارم و همه بیایند و دهانم را ببویند و بوی خوش دوست داشتن هایم را استشمام کنند و جرعت نکنند هیچ بگویند!

دلم می خواهد به کسی بگویم دوستت دارم و شعله ای از درونم زبانه بکشد و همه ببینند و نتوانند مرا مواخذه کنند!

دلم می خواهد بگویم دوستت دارم

دلم می خواهد کسی را که باید، دوستش داشته باشم

دلم می خواهد صبح و ظهر و شب هایم با دوستت دارم ها و دوستم داری ها بگذرد

دلم می خواهد پاییز قشنگ بشود، حتی خش خش برگ ها قشنگ بشوند، آسمان ابری قشنگ بشود، باران قشنگ بشود، جاده ها و یادها و خاطره ها قشنگ بشوند، قاچ های پیتزاهای مرغ و قارچ قشنگ بشوند، اصفهان قشنگ بشود، من قشنگ بشوم، و اویی که باید قشنگ بشود و بیاید و بگوید دوستت دارم و بگویم دوستت دارم و با همین دوست داشتن هاست که زندگی قشنگ می شود...

اویی که نمیدانم کیست، اویی که گاهی می گویم این است؟ بعد می فهمم که نه و این راه ادامه دارد و من هر روز مورد امتحان خدایی قرار می گیرم که به حکمتش، به رحیمیتش، به رحمانیتش، و به عدل و قادریتش ایمان دارم و حتی ته ته همه ی سختی های طاقت فرسا و اشک های گاه و بیگاهم او را شکر می گویم و میدانم که برایم بهترین ها را می خواهد...


دوست داشتن ها یکسان نیستند، برخی از این دوست داشتن ها بزرگ تر است، برخی پر انرژی تر، برخی رنگی رنگی تر، و همه ی اینها با هم زندگی یک فرد را می سازند...

اگر اینجا از دوست داشتن خاصی حرف میزنم چون جای خالی  اش را خیلی وقت است که حس می کنم... چون زمان هایی بوده که چشیده ام و به یکباره به بدترین نحو ممکن از زیر زبانم بیرون کشیده اند، شبیه بچه ای که با اشتیاق پفکی را باز می کند و همین که اولین دانه ی پفک را به دهان گذاشت، کل بسته را از او می گیرند و او فقط گریه می کند... سکوت می کند و پس از مدتی ناچار است که حتی فراموش کند!!!


مجموعه ی دوست داشتن ها زیادی قشنگند و آدمی می تواند با مهری که در دلش دارد و قدرتی که این محبت ها به او میدهند، کارهای بزرگی بکند... تصمیمات بزرگی بگیرد و فرد موفقی باشد...

و همیشه در دل هر فرد موفق، عشق و مهر و دوست داشتن عمیقی بوده و هست! شک نکنید...


حال این مهر به پدر و مادر باشد یا خواهر و برادر، به دوست باشد یا به همسر و فرزند، یا معلم و استاد و همسایه...

حتی این مهر به خدا باشد یا اهل بیت، به بزرگان دین باشد یا یک آدم زیادی خوبی که نسبتان به همان آدم و حوا بازمیگردد...

این مهر می تواند به خودت هم باشد! اینکه خودت را دوست داری، خود را عمیق دوست داری و این هم با رعایت مرزها زیادی خوب است! مرزی که از عزت نفس فراتر نرود...


خلاصه که من آن شعر را اینگونه میگویم:

بیخود کرده اند که دهانت را ببویند

فریاد بزن دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم !!!


Image result

نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 08:56

وقتی از درستی این دوست داشتن مطمئنی فریاد بزن... اونی که میخوای اگه مال تو باشه حتما صدات رو می شنوه

دوست داشتن درستی و نادرستی نمی شناسه
گفتم که یه سری دوست داشتن هاست که یواشکی می مونه اصن

فاطمه دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 09:14

از عشق سخن باید گفت
همیشه از عشق سخن باید گفت
حتی اگر عاشق نیستی
هم از عشق سخن بگو
تا دهانت به شیرین ترین شربت های معطر جهان شیرین شود
تا خانه ی تاریک قلبت
به چراغی که به میهمانی آورده ای روشن شود
تا کدورت از قلبت
همچو ابلیس از نام خدا بگریزد
.

این شعرو باید در جواب شعر شاملو گفت
مرسی خیلی قشنگ بود

محمدشون جمعه 21 آبان 1395 ساعت 22:23

سلام

ی کلمه ای وصف این حالت تو ذهنمه ک نمیگم:دی

سلام

جرئت داری بگو:دی

محمدشون جمعه 21 آبان 1395 ساعت 22:33

باهات موافقم

در حد 5 سال فقط سینوس میزنی اینجا...
بالا پایین
پایین بالا
البته شاید همه همینیم منتها تو مینویسیش
ما پاکش میکنیم
نمیدونم

دقیقا
تابع سینوسی شده زندگیم
منم که آدم سینوسی نیستم این سخت می کنه کارو!

آره اینو از خیلی از دوستای اینجام شنیدم که بارها بهم گفتن
تازه منم کلیشو پاک می کنم:))))))

محمدشون جمعه 21 آبان 1395 ساعت 22:34

شاید گاهی سخت ترین کار دنیا دختر یودن باشه

اما فطعا همیشه پسر بودن سخت ترین و بهترین کار دنیاست:دی


چه نوشابه ایم برای خودش باز می کنه ها

شما پسرا چون دختر نیستین حسودیتون میشه. بعله

محمدشون جمعه 21 آبان 1395 ساعت 22:36

خداییش وبت شده شبیه انیمیشن عروس مردگان

هیچیکی نیس
کم کم میترسم بیام اینجا تنهایی

تنها که نیسی کامنتا رو ملاحظه کن:دی

ولی خب فک کنم همه خواننده خاموش شدن

یاد باد آن روزگاران یاد باد...
یه زمانی نه تلگرامی بود نه اینستایی نه ایمو نه این تکنولوژیا
یه یاهو مسنجر بود یه نیم باز که هیچ وقت نداشتم:)))) با یه وبلاگ :دی

محمدشون جمعه 21 آبان 1395 ساعت 22:37

معده دردت رو نمیدونم


ولی این دل دردت
یا درد دلت

کیمیخواد خوب شده
ا... اعلم.
این خوب شه ها
دیگه حله
ب نظر من عرق نعناع یا کاسنی یا شاطره میتونه مفید باشه

ینی خعلی باحال بود دکی محمدشون:دی

آخه کاسنی سرده که چی می گی دکتر
حالا نعناع رو می شه قبول کرد:))))

محمدشون جمعه 21 آبان 1395 ساعت 22:41

ببینم این همه داد میزنی دوست دارم
مسواک میزنی ایشالا مرتب دیگه?:دی
نخ دندان و دهان شویه چی?


بابا ولشون کن
اونی ک انقدر بیکاره دهان یکی دیگه رو بو کنه
اصلا ب نظرت اهمیتی داره چی میگه?
کار خودتو بکن...
قرص بیخیالی بزن...
کمتر سینوس بزنی...

ااا خوب شد گفتیا
اصن یادم میره

الان که اطراف پر همین آدماس
یه نگا کن اطرافتو میبینی قشنگ

من که کلا قرص 24 ساعته بیخیالی می زنم بعله
گاهی یادم میره دیگه

حسین دوشنبه 27 دی 1395 ساعت 00:55

متن قشنگی بود.
بهت تبریک میگم

مممنون
چه خبر؟
جایی نمی نویسی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد