آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بهارانه ای از جنس عشق

هواللطیف...

بوی بهار می آید و شکوفه های سپید و صورتی

بوی لباس های نو

بوی آجیل و میوه و گز و شیرینی

بوی عیدی

بوی هفت سین های رنگارنگ

و من حالا میان این همه شلوغی روزهایی که گذشت، بهار را به شُکر نشسته ام...

از آخرین باری که انگشتانم بر روی حرف ها رقصیده اند، دوماهی می گذرد و چقدر دلم تنگ بود برای حرف زدن... برای گفتن... برای شرح روزهای عجیبی که پشت سر هم می گذشتند و پر از اتفاقات خوب و بد...

و من خودم را به دست تندباد روزگار سپرده بودم و گذاشتم تا مرا با خود ببرد... و دلم را و دستانم را حتی!

جای خوبی بود و من هر روز عجیب ترین روزها را سپری می کردم...

گفتم خدایا تو کنار منی، نمی ترسه دلم... گفتم الا بذکرالله تطمئن القلوب... گفتم خدای مهربانم خدایی کن... گفتم و خودم را و تمام تماااااام زندگی ام را به او سپردم...

چه بهمن عجیبی بود... آخرین روزی که اینجا نوشتم چقدر سر در گم بودم، چقدر کلافه بودم و می ترسیدم از بزرگترین تصمیم زندگی ام... گذشت و روزهای عجیبی آمدند... 9 بهمنی آمد که یکی از پر تناقض ترین روزهای زندگی ام بود... شنبه شبی که پر از اشک شدم و نیمه شبی که شوق سراپای وجودم را فراگرفت...

هفته ای که زیادی سخت بود... و 15 بهمنی که میانمان نگاهی رفت و دلی آمد و شوقی بی وصف و حالی خوش و نامی بدون پیشوند و بدون پسوند حتی!!!

شبی که نامزد شدیم... شبی که گفتند تو برای او و او برای تو...

و  روزی که عشق نامیدند و ما عاشق شدیم، و روز تولدم...

بهمن 95 برای من پر از عجیب ترین احساسات دنیا بود... پر از ناب ترین ها... پر از سپردن تمام زندگی ام و دلم و همه ی صبوری های چندین ساله ام به دست خدا...

شرط من مشهد بود و حرم... شرط من  اولین لمس دست ها و اولین نگاه های عاشقانه زیر سایه ی امام رضایم، ضامن تمام زندگی ام، بود و محقق شد...

به لطف خدا و کمک همه ی عزیزانم پنج شنبه، 5  ام اسفند ماه بود، حوالی ظهر، قبل از اذان که بله ی معروف زندگی ام را گفتم و محرم شدم به محمد زندگی ام...

آنجا بود که دست هایش آرامش تمام بی قراری هایم شد و چشم هایش امنیت محض لحظه هایم...

توصیف آن لحظه ها را عاجزم... زیر سایه ی امام رضایم و حرمی که آرامش تمام زندگی ام بوده حالا شاهد بزرگترین تصمیم زندگی ام بود... حالا مرا وارد مرحله ی جدیدی از زندگی ام می کرد که همیشه از آن واهمه داشتم

حالا که نزدیک به یک ماه است عقد کرده ایم، هر روز اتفاقات جدید و آدم های جدید و احساسات جدید و نسبت های جدیدی را تجربه می کنم... گاهی زیادی خوب و گاهی هم زیادی بد، و این منم دختر رگبار آرامشی که تمام خوبی ها و بدی های یک رابطه ی دو نفره را مدیریت می کند و می خواهد که بهترین باشد... می خواهد که شکرگزار لحظه های زندگی اش باشد، می خواهد که بهار 96 را تمام قد ببوسد و ببوید و حالش برای خودش،برای همسرش، برای اطرافیانش و برای زندگی اش خوب باشد...

آرامش پنهانم حالا میزبان حرف هاییست که نگفته ام... میزبان احساساتی که ننوشته ام و اتفاقاتی که باید همه را به فال نیک بگیرم

حالا کمی بزرگتر از قبل شده ام

کمی پر صبر و حوصله تر

کمی آرامتر

کمی عاشق تر

و گاهی گیج

گاهی خوشحال

گاهی غمگین

وارد مرحله ی جدیدی شده ام که آرام آرام می پذیرم و پذیرفته می شوم...

این روزها پر از اولین هایم

پر از اولین های شیرین

پر از اولین هایی که باید همه را به فال نیک بگیرم و بگویم خدایا شکر شکر شکر

حالا رسیده ام به قرآنی که عاشقانه دوستش دارم

و الطیبات الطیبون....

خدای من برای بهارانه هایی که به من ارزانی داشته ای شکر شکر شکر شکر

بهارانه هایت را نصیب تمام دوستانم کن...

آمین

http://tosiye.ir/wp-content/uploads/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C.jpg


عیدتان مبارک باد

سالی پر از عشق و شور و شوق و آرامش و سلامتی  را برای تک تکتان از خدای مهربانم می خواهم:)

نظرات 9 + ارسال نظر
مهرناز جمعه 4 فروردین 1396 ساعت 21:43

سلاااااااااام
خیلیییییی خوشحاااااالم آجی
امیدوارم امیدوارم امیدوارم هر سالت بهتر از قبل باشه...
امیدوارم همیشه سرشار از عشق و شوق زندگی باشی....
امیدوارم همیییییشه زیر سایه ی لطف آقامون امام رضا خوشحال و خوشبخت زندگی کنی...
امیدوارم امیدوارم از این به بعد لب های پدر مادرت با دیدن خوشبختیت خندون و خوشحال باشه...
امیدوارم هر روز در کنار همسرت خوشحاااال و خوشبخت و راضی زندگی کنی...
آجی الان پُرم از دعاهای خوب...
از خدا میخوام همه ی دعاهای خوبم رو در حقت مستجاب کنه...

سلااااااام
مررررسی
همه ی این دعاهای خوب و قشنگ برای خودت خیلی خیلی خیلی
مبارکا باشه و اینا خانوم

مهرناز جمعه 4 فروردین 1396 ساعت 21:46






































این خوشگلا هم تقدیم تو و همسر خوبت ...

مررررسی آجی

سبزآسمانی چهارشنبه 16 فروردین 1396 ساعت 12:03

سلام
مبارک باشه.
ان شا الله خوشبخت بشید زیر سایه امام هشتم

سلام
خیلی ممنون
ان شالله

حسین چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 03:25

حس خیلی خوبی گرفتم با این پستت
مشخصه که عاشقی
تبریک میگم باز, لایقش بودی!

سلام
آره ان شالله که اگه هستی پایدار باشه و اگه نه که خیلی زود بهترینشو تجربه کنی

ممنون

نگین زمزمه شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 01:28

به به مبارکه

ممنون عزیزم

نگین زمزمه شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 01:30

بقیه پیامم ثبت نشد.
امیدوارم روز به روز خبرای خوب بخونم ازتون..
روز به روز خوشبخت تر بشید و بمونید..
تبریک میگم عروس رگبار آرامشی

مرسی عزیزم
راستی تولدت مبارک دختر اردیبهشتی
ممنون عزیزم
تو چه خبرا؟ دیگه خبری ازت ندارم
وبلاگتم که بسته ست کماکان

نگین زمزمه یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 01:14

عه تولدمو یادت مونده هنوز؟
چقدر خوب..
ممنونم عزیزم..

منم طلاق دادم وبلاگمو چیکار کنم دیگه همین از دستم بر میومد ..
عب نداره عوضش چیزایی بدست آوردم که ارزششون بیشتره ..
خیلی بیشتر..


ولی بچه های اینجا رو یادم نرقته هنوز..

خوشبخت باشی فریناز جان.

بلی نگین خانوم اردیبهشتیو مگه می شه آدم یادش بره؟

اگه در قبالش چیزای باارزش تر به دست آوردی پس خیلی خوبه
ولی میدونی هیچی وبلاگ نمیشه:دی
اینکه آدم بنویسه

مرررسی عزیزم مام تو رو یادمون نمیره
ممنون
تو چه خبرا نگین؟ مزدوج شدی؟

نگین زمزمه یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 ساعت 01:15

حتی اگه سه سال از طلاق وبلاگمم گذشته باشه بازم اشتباه تایپی هامو ترک نمیکنم!

نگین زمزمه یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 15:14

منم درگیر زندگی ام عزیزم..
نه مزدوج نشدم

عزیزم ان شالله بهترینا برات اتفاق بیفته
موفق باشی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد