آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

حواسم باشد که زمان طلاست...

هواللطیف...


http://www.zanrooz.com/wp-content/uploads/2016/04/zanrooz.com-time-322x228.jpg


از گذر زمان در عجبم! 

نه به هیچ دلی رحم می کند، نه هیچ عاشقی، نه هیچ دلسوخته ای، نه هیچ خسته ای که فارق از تمام دنیا چند صباحی را به بیکاری محض می گذراند

فقط پس از چند وقت تقویم را میبیند که به مرداد ماه رسیده... باورش نمی شود که پنج ماه از عید امسال می گذرد، تابستان هم به نیمه رسیده و نم نمک، بوی پاییز فضا را پر کرده است... باورش نمی شود که از 16 ام تیر ماه محبوبش نیز چندین هفته گذشته... روزی که تمام روزهای قبلترش را خراب کرده بود اما پس از آن کمی زندگی اش رنگ و روی آرامش بیشتری را به خود دید... 16 ام تیری که دخترک قصه ی سال های دور من لباس عروسی به سپیدی برف پوشیده بود و موهای بلند طلایی اش را به تاج زیبایی مزین نموده بود و در آن لحظه های ورود به تالار دست در دست مردش به این می اندیشید که آیا زندگی واقعیست؟! که  این لحظه ها حاصل دعای کدام دل پاک بوده؟! حاصل کدام اشک در کدام نیمه شب تنهایی؟! حاصل کدام نماز در کجای این زمین پهناور؟!... 

اما آن روز هر چه بود گذشت... از نیمه های شب، شاید درست از 4 نیمه شب که به آرایشگاه میرفتم آغاز شد و تا 3 نیمه شب دیگرش به طول انجامید که دوباره به حمام رفتم و تمام موها و آرایشم را به دست آب های روان دادم!

آری

گذشت

تمام 16 ام تیر ماهی که هفتمین ماه دیدارمان بود هم گذشت و خدا را شکر که به بهترین شکل ممکن گذشت

نیمه شب که به آرایشگاه رفتم آرایشگرم میگفت زمانی دلت برای امروز و سختی هایش و نخوابیدن ها و نیمه شب به اینجا آمدن تنگ می شود و من خندیدم که شاید دلم برای عروس شدن و لباس عروسی پوشیدن تنگ شود اما برای نیمه شب به آرایشگاه رفتن هرگز!

اما راست می گفت

حالا که هنوز یک ماه هم از آن روز عجیب نگذشته، دلم برای حتی بیخوابی ها و دوندگی هایش هم تنگ شده...

این روزها گذر زمان را بخاطر استراحتی که بعد از سال ها به خودم داده ام خیلی خوب می فهمم! ساعت به ساعت روزها را حس می کنم و تازه میفهمم کسی که یک عمر در تلاش و تکاپو بوده استراحت برایش معنایی ندارد

انگار با ورق جدیدی از زندگی ام آشنا شده ام! با آن صفحه از زندگی که دلم استقلال می خواهد... استقلال از همه لحاظ و حتی دلم میخواهد یک جای خوبی بود که می شد رفت و کار کرد... اما همت!!! همت گشتنم نیست، همت رفتن و گشتن...

و نمیدانم در کدام روز از این سال های اخیر، همتم را در کجای این زمین پهناور جای گذاشته ام که حالا نمی یابم!!!


داشتم می گفتم، آدمی زمان را نمی فهمد و گاهی چشم باز می کند و یا کافی ست اصلا تقویم را ورق بزند آنوقت خاطراتی را به یاد می آورد که محو و دورند و بینهایت نزدیک!!! مثلا برای یک سال یا دوسال یا چندین سال پیش اند و تو وقتی سال ها را می شماری میمانی که چطور زمان می دود و تو به گردش نمی رسی!!!

داشتم می گفتم

زندگی همینطور است، برای یک لحظه خوشی، سال ها می دوی، برای لحظاتی که وارد تالار شده بودیم و آن حس عجیب که سراپای مرا فراگرفته بود، چه شب و روزهای سختی که به ما نگذشته بود!!! این همه ساعت و ثانیه ی سخت در ازای چند لحظه آرامش

یک سال کار می کنی و حقوق کل سالت را برای سفری یک هفته ای می پردازی

یک سال کار برای یک هفته آرامش!!!


زندگی همین سختی های پیوسته و خوشی های عمیق در گذر است

و باید زیست

و کاش به 20 سالگی، 30 سالگی، 40 سالگی، اصلا به هر دهه از زندگی که رسیدیم حسرت کارهایی که نکردیم را نخوریم

حسرت لذت هایی که نبردیم را

حسرت آرامشی که از خودمان سلب نمودیم را

حسرت خوراکی هایی که نخوردیم را

حسرت جاهایی که نرفتیم را

و حسرت تلاشی که نکردیم

و زمانی که نادیده گرفتیم را...


به خودم می گویم

به خودم

که این روزها زمانم به هدر می رود و من هیچ کاری نمی کنم...


نظرات 10 + ارسال نظر
Hasrat be del پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 19:56

سلام خیلی مبارکه . براتون از صمیم قلب خوشبختی آرزو میکنم.
:)

ممنون لطف دارین

Reza جمعه 13 مرداد 1396 ساعت 12:59

درود
اول اینکه خوش اومدین بعد مدتها

ممنون
درود بر شما :)

Reza جمعه 13 مرداد 1396 ساعت 13:01

بعدم تبریک میگم و امیدوارم بعد این ارامش واقعی رو لمس کنید

آرامش واقعی
واقعا تعریف دقیقی ازش ندارم هنوز
خیلی وقت ها فکر کردم که آرامش واقعی چطوریه و چطور میشه بهش رسید؟!
آرامش مقطعیه شاید روزهای خوب زندگی

Reza جمعه 13 مرداد 1396 ساعت 13:02

و در نهایت اینکه خیلی موافقم با حرفای انتهای پستتون،کاش در هیچ مرحله ای از زندگیمون هیچ ناکامی نداشته باشیم،و این همون چیزیه که مسیر زندگی من رو تغییر داده

ان شالله که اینطور باشه
یا لااقل تجربیاتی شامل حالمون بشه که زمان رو ازمون نگیره برای جبرانش

ان شالله که به بهترین مسیر تغییر داده شده باشه زندگیتون

فرشاد محمدی چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 15:01

سلام و درود خوبی؟
من درست متوجه نشدم تو ازوداج کردی؟ یا سالگرد ازدواجت بود؟
جالبه من هم سال عقد و هم ازدواجم مرداد هست... و یک سالمون شد...

نه من فقط و فقط فیلم سینمایی چهارنشبه با بازی شهاب حسینی بودم...
راستی اینستاگرام من هستم
farshadmohammadi.1987

سلام
ممنون :)
پارسال ازدواج کردم منتها تیرماه جشنمون بود
چقدر خوب
مبارک باشه آقا فرشاد

آهان
ان شاالله فیلم های بیشتر و بیشتری رو کار کنی
ممنون میبینم

فرشاد محمدی چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 15:03

سلام و درود خوبی؟
من درست متوجه نشدم تو ازدواج کردی؟ یا سالگرد ازدواجت بود؟
جالبه من هم سال عقد و هم ازدواجم مرداد هست... و یک سالمون شد...

نه من فقط و فقط فیلم سینمایی چهارشنبه با بازی شهاب حسینی بودم...
راستی اینستاگرام من هستم
farshadmohammadi.1987

Reza پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 01:33

ارامش واقعی شاید همون هدفی هست که به خاطرش هرکاری میکنیم،بخاطرش به دنیا اومدیم،صبح ها از خواب بیدار میشیم،ازدواج میکنیم و... بهتره بگم زندگی میکنیم

آرامش واقعی شاید ته تهش باشه
شاید اینجا باید مقدماتش رو فراهم کنیم
به قول شما با زندگی کردن
و یا بهتره بگم با خوب و مفید و با توشه ی فراوون زندگی کردن

Reza پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 01:38

البته نظر من اینه و خب بخاطر محدودیت کاراکترها هم نمیشه بیشتر توضیح بدم :-/

خیلی محدودیتی توی کاراکترها نیستش ها
تعجب می کنم اون سری هم همین رو گفتین آخه

Reza شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 14:21

دروووود
چرا محدودیت داریم دیگههه،نصف متنم حذف میشه

عجیبه برام
الان دوستان رو ببینین کامنت های طولانی میذارن یا خود من تو وبلاگ دوستام حتی

Reza شنبه 1 مهر 1396 ساعت 21:56

آره اتفاقا میبینم،ولی واسه من حذف میشه :-(
شانسه دیگه :-/

عجیبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد