آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

برفی از جنس نگاه خدا

هواللطیف...

چند روز پیش که همه جای ایران مملو از برف شد جز اصفهان! در صفحه ی اینستاگرام شخصی مطلبی را خواندم که نوشته بود: "تازه می فهمم که برف، خستگی خداست، آن قدر که حس می کنی پاک کنش را برداشته ، می کشد روی نام من، روی تمام خیابان ها، خاطره ها..."

آن قدر این جملات به دلم نشست که با همان چند دقیقه برفی که شامل حال من و شهرم نیز شد، این عکس را استوری ام گذاشتم و با هر بار دیدنش به فکر فرو می رفتم؛ که برف چقدر خوب است، چقدر پاک و سفید و دوست داشتنی ست و چقدر حال آدم خوب می شود وقتی برف می آید... همه چیز و همه جا یکرنگ می شود! آن هم سفید... انگار آدم را از این زندگی شلوغ پلوغ و رنگی رنگی و سرسام آور نجات می دهد... به آدم فرصت رها شدن افکار بینهایتش را می دهد، و چقدر حس خوبیست گلوله ای از برف را مشت کردن و روی برف های تازه قدم زدن... چیزهایی که این چند روز زیاد در فضاهای مجازی دیدم و تنها حسرتش برایم ماند...

کاش برفی هم می آمد روی مغزهایمان... سرم پر از خط خطی های مشکی و قرمز و زرد و خاکستری ست... کلاف افکارم بدجور گره خورده... پیاله ی دلم از کوه غرور و تکبر افتاده و ترک برداشته و خالی شده.... جرعه ای شراب عشق میخواهم... با طعم محبت تا تلخی روزگار را فراموش کنم...

فراموش کنم که چه روزهای بدی را گذرانده ام و پارسال این وقت ها عاشق دی و بهمن ماه بودم و حالا دو ماه است که جهنم برایم کمترین واژه ی ممکن است!!!

شبیه اصفهان شده ام!!!

ما اصفهانی ها این روزها آنقدر در تلویزیون و شبکه های مجازی برف دیده ایم و برف را لمس نکرده ایم که تا به همدیگر می رسیم به شوخی و البته که جدی! می گوییم ابرها تا به اصفهان می رسند به همدیگر می گویند دور بزنید برویم اینجا اصفهان است:)))!!! و نمی بارند... تا کویریترین جاها هم می بارد و اصفهان نمی بارد!!!

حال من و زندگی ام شبیه اصفهان شده... خوشبختی و آرامش تا به زندگی ام می رسد می گوید دور بزنید!!! اشتباه شده!!!...

این را از روزهای سختی می گویم که گذرانده ام... روزهایی که گاهی خودم شاید چتری گرفته ام و باران آرامش و خوشبختی و آسایش از من دریغ شده و یا سایبانی از خودخواهی به ناخواه روی سرم آوار شده و من قدرت زدودن سایبان ها را نداشته ام...

زن ها ظریفند

 ظریف تر از آنچه که فکرش را بکنی اما خیلی ها درک نمی کنند... خیلی ها متوجه این حد از ظرافت نمی شوند و انتظار مردانگی دارند از وجود زنی که ظرافت لازمه ی وجودی اش است...

کاش یک سال پیش بود... حالا باورم نمی شود که دلم بخواهد پارسال باشد!!! پارسال دلم می خواست سال دیگر می آمد و من از تمام دغدغه ها و استرس های قبل عقدم رها می شدم و حالا دلم بینهایت می خواهد که پارسال بود... پارسال فکر می کردم تا سال دیگر به سرو سامان رسیده ام و عید امسال را در خانه ی خودم هستم اما ....

اما آدمی از هر چه می ترسد سرش می آید... من از دوران عقد طولانی متـــــــنفر بودم و حالا که نزدیک به یک سال از عقدمان می گذرد همچنان معلوم نیست که کی قرار است عروسی کنیم .... و هر چه طولانی تر شود اختلافات بیشتر می شود....

بگذریم...

دلم برف می خواهد... برفی که ببارد بر تمام شهرم... برفی که ببارد بر تمام زندگی ام... برفی که ببارد بر تمام افکارم، مغزم، قلبم، خاطره های بدم... تا بپوشاند هر آنچه بدی را، هرآنچه اتفاقات بد و خاطره های بدتر را...

دلم برف می خواهد

برفی از جنس نگاه خدای مهربانم... از جنس نگاه امام زمانم... از جنس نگاه مادر مهربانی ها فاطمه ی زهرا سلام الله علیها...

آری

دلم از آن جنس برف ها را می خواهد و زندگی ام تشنه ی ذره ای نگاه خداست...

خدای مهربانم، با تمام نا امیدی هایم ، با تمام خستگی هایم، اعتقاد عمیق دارم که تو هستی، خدایی هایت هست، مهربانی هایت و نگاهت هست، و امید هم هست...

از آن جنس برف ها را بر زندگی و روزها و روزگارم بباران که تو بهترینی... بهترینی ... بهترینی....


نظرات 4 + ارسال نظر
مهرناز شنبه 14 بهمن 1396 ساعت 16:34

خدا رو شکررررر که اصفهان برف اومد.... پارسال یزد برف نیومد و من بیشتر زمستونو اصفهان بودم و یادمه که برف اومد پارسال...یادش بخیر‌...

اما در مورد دوران عقدی....وای یادم که میاد به خودم میگم واقعا من بودم که اون همه سختیو تحمل کردم؟
اون حجم وسیع از بلاتکلیفی هاش و من و تویی هاش و معلق بودن بین زمین و زمان و اطرافیان عذاب آور ترین چیزه....
به معنای واقعی درکت میکنم و امیدوارم خدا بهت و بهتون صبر بده... چون تو این دوران کوچکترین مشکلات تبدیل به غول مشکل میشن...
من دو سال و دو ماه عقد بودم و فقط خدا میدونه چقدر اذیت شدیم ...

ایشالا زودتر بری خونه ی خودت و راحت بشی از مشکلات دوران عقد...البته مشکلات بعد از عروسی هم کم نیست و حتی زمین تا آسمون با مشکلات الانت فرق میکنه ولی خوبیش اینه که هر مشکلی هست بین خودتون و تو چاردیواری خودتونه

تا خدایی هست و امیدی هست صبوری کن ....
با آرزوی بهترین ها

امسال که برف نیومده اصفهان
فقط یه نیم ساعت اومد خخخخ
پارسال بود فک کنم که اومدم دم دانشگاهتون برفی بودا

وای آره مضخرفه واقعا
ان شالله

خدا همیشه هست امید هم هست و به قول تو صبوری هم خدا میده ایشالله بهم
مرسی عزیزم به همچنین

حسین جمعه 11 اسفند 1396 ساعت 03:15

سلام
این خونه تغییری نکرده
هنوز همون عطرو بوی قدیم و اصلیش رو میده
اما من خیلی تغییر کردم, طوری که بعضی از حرفاتو نمیفهمم....
پ.ن:
برات آرزوی خوشبختی دارم !

سلام
خوش اومدی
کدوم حرفامو مثلا؟
ممنون به همچنین

مهرداد جمعه 11 اسفند 1396 ساعت 17:31 http://friendly90.blogfa.com

سلام آبجی فریناز ...
حدس میزدم که الان دیگه حتما ازدواج کردی
متنتو خوندم و مطمئن شدم
فکر کنم باید قبول کنیم که زندگی اون چیز رویایی که قبلا تو ذهنمون بود نیست،هر لحظه و هر روزش دست و پنجه نرم کردن با مسئله های مختلفه
آرزو میکنم انسانی که انتخابش کردی برای طی این مسیر یه همراه قابل اعتماد و خوب برات باشه تا همیشه،تا آخر این مسیر...
به قول خودت شاد و آروم باشی(باشین) آبجی خوبم
ممنون که همچنان هستی

سلام بر داداش کوچیکه
بله خیلی وقته
دقیقا درسته باید قبول کنیم...
ممنون
چه خبر؟ چیکار می کنی الان؟ خوبی؟

مهرداد جمعه 17 فروردین 1397 ساعت 08:07

سلام
الان 4 ماهه که سربازم آبجی

به به ایشالله به سلامتی سربازیتو بریو بیای و کم کم ازدواج کنی دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد