آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

درد دلی از جنس گلایه

هواللطیف...

شیرین ترین روزهای زندگی ام آنقدر کم شده اند که دیگر می توانم با همین انگشتانی که هستند بشمارمشان، بی آنکه دوباره تکرارشان کنم! و اینکه چرا زندگی ام اینگونه شد؟ من که پاک بودم و پاک ماندم و پاک زندگی کرده ام... هر کسی آمد تکه ای از جانم را رُبود و رفت، و امروز به جایی رسیده ام که دیگر نمی خواهم هیچ کسی را ببخشم! هیچ کسی را!

تمام کسانی که دوستشان داشتم و به من ضربه زدند، تمام کسانی که رفتند، تمام کسانی که  نگذاشتند عاشقانه زیستن را انتخاب کنم، تمام کسانی که برایم تصمیم گرفتند! تمام کسانی که مرا اشتباه راهنمایی و هدایت کردند و در سخت ترین روزهای زندگی ام مرا خالصانه کمک نکردند...


من، همان دخترک تنهایی شده ام که زمانی خدا نوشتن را به او هدیه کرد و رگبارآرامش را خانه ی امنش نمود... همان که مجبور شد بخاطر زلالی احساس پاک 20 سالگی هایش، درد بکشد و کوچ کند به آرامش پنهانش تا دیگر هیچ کس او را نیابد و آرام و آهسته برای خودش زندگی جدیدی را بسازد...

و کاش به همان روزها بازمیگشتم... کاش با خیلی ها آشنا نمی شدم، کاش خیلی ها را دوست نداشتم، کاش خیلی تصمیم ها را نمی گرفتم...

گناه من چه بود ، کجای زندگی و نوجوانی و جوانی ام خطا کرده بودم که حالا باید تقاص پس بدهم؟!!!!!

کجا نیّتم بد شده بود؟ کجا برای کسی بد خواسته بودم؟ کجا کسی را اذیت کرده بودم که به اینجا رسیده ام؟!

اینجا جاییست میان دو کوه، و طنابی که مرا تا وسطش هُل داده اند! و حالا از هر دو طرف طناب را می لرزانند! و من چقدر بدبختم این روزها که کسی را ندارم تا مرا نجات بدهد... ناجی این روزهایم هیچ کسی نیست... حتی او که به خاطرش تا وسط این طناب آمده بودم...

من

تنهاتر از همیشه ام

خسته تر از همیشه

انتخاب بین عزت و ذلتی که توام با زندان و آزادیست، برایم سخت شده... یک زندانی با عزت! یا یک آزاد و رهای توام با ذلت...


حالم از تمام زندگی، زیستن، بودن، دنیا، و همه ی آدم هایی که ادعا می کردند زمانی دوستم دارند، بهم می خورد...

کاش

خدا

یک نفر را می آفرید

تا

خستگی تمام این 28 سال و اندی را در آغوش امنش می ریختم و به جایش، عشق،محبت، ایمان، زندگی، امید و خوشبختی را هدیه می گرفتم...

من از بخشیدن خسته ام

از بخشیده نشدن خسته تر

پس دیگر هیچ کسی را نمی خواهم که ببخشم...

در این شبهای قدر...

شب هایی که  همه ی زندگی ام برملا شده...

شب هایی که جز اشک چیزی برایم نمانده....

و دلی که پر از حرف است و هیچ کسی نمی داند چه حرف ها که خفته اند و چه دردها که پنهان شده اند و چه برزخی...

چه برزخی که گیر کرده ام و این شب ها کاش ناجی ام می شدند... مرا از طناب میان دو کوه نجات می دادند...

و شاید روزی خدا خواست و به زندگی ام رو کرد و حال من هم خوب شد....


کاش کسی برایم از اعماق قلبش دعا می نمود...

برای زندگی ام...

برای کلافگی هایم...

برای سینه ای که به تنگ آمده...

برای بی کسی هایم...

برای تمام ترس هایم...

کاش

کسی

برایم

در این شب ها

دعا می نمود

از ته ته ته قلبش....

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرناز یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 21:19

برات دعا میکنم
از ته ته ته دلم
باهات هم دردم...البته نمیدونم از چی میرنجی به خودمم این اجازه رو نمیدم که ازت بپرسم
اما
باهم هم دردیم
چون وصف حالت وصف حال منم هست پس میتونم همو درک کنیم...
برات خالصانه دعا میکنم زندگی روی خوششو بهت نشون بده...
توام برام دعا کن...
منم خیلییییییی ساله روی خوش زندگی رو ندیدم....

ممنون
من که دائم الدعام برای شماها آجی
ایشالله واقعا از این امتحانای خدا بتونیم همیشه سربلند بیرون بیایم و به قول تو روی خوش زندگی رو هم ببینیم

فاطمه چهارشنبه 16 خرداد 1397 ساعت 14:38

نمیدونم چی باید بگم...

فقط میتونم بگم خودم رو هم گناهکار حس کردم بعد خوندن این متن...

با اینکه نمیدونم گناهم چی بوده...ولی حس کردم گناهکارم...

اما تو ببخش...همه ی ادم هارو...
چون خودت لایق ارامشی...

چرا گناهکار؟

راست میگی
باید بخشید
چون خود آدم لایق آرامشه...

منتها این وقتیه که آدم خودشو دوست داشته باشه

سبزآسمانی پنج‌شنبه 24 خرداد 1397 ساعت 09:51

سلام
فری کله پز حالش چه طوره؟

سلام
تو هنوز باادب نشدی بعد این همه سال؟خخخخ
دریافت شد پیامتون ممنون از لطفت

محمد یکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت 09:09

سلام مهندس فریناز
بعد این همه مدت اومدیم اینجا اینجور پست ها را خوندیم خاطرام آزرده گشت:(((
عیدت مبارک ضمنا!
به امید روزهای بهتر
این وبلاگم خیلی خلوت شده
جوونی هامون چقدر شلوغ بود اینجا
یاد باد آن روزگاران!

آی آی ببخشید
ممنون عید توام مبارک باشه

آره
کلا وبلاگا از وقتی تلگرام و اینستا و واتس آپ و اینا اومد انگار به یه جای متروکه تبدیل شدن
ولی برای من هیچ جا وبلاگم نمیشه
حتی پیج اینستام
وبلاگ ی چیز دیگه ست

واقعا
پیر شدیما مهندس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد