آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

مهارت های زیستنی خوب و آرام و آسوده

هواللطیف...


وقتی یک اتفاق مشابه برای اعضای یک خانواده اتفاق می افتد، باید کمی به فکر فرو رفت و بررسی کرد که کدام مشکل یا مشکلات باعث بروز یک اتفاق مشابه میان اعضای حاضر در آن خانواده می شود؟!

تاثیر ژن، حال و حوای خانه، نوع رفتار اعضا با یکدیگر، و شاید شیوه ی تربیتی پدر و مادری که کاش به این زودی ها پدر و مادر نمی شدند...

نسل هم سن و سال من، حالا کمی بالاتر ولی پایین ترها را کاری ندارم، این نسل با پدر و مادر های زیادی جوانی همراه بود و بزرگ شد که فقط از بچه داری، حال و حوصله ی نوجوانی و اول جوانی هایشان را داشتند و با همان بچگی ها ازدواج کردند و با همان بچگی ها بچه دار شدند و با همان اخلاق و رفتار بچه هایشان را بزرگ کردند.

هر عقل سلیمی این نکته را قبول می کند که وقتی بزرگ شدنی در کار نبوده و فقط سن شناسنامه ای آدم ها قد کشیده، بهتر از این حال و احوال هم نمی شود!

تربیت فرزند، شاید آنقدر مهم است که تا آخر عمر آدمی را درگیر و مسئول می کند؛ شاید یک رفتار غلط با بچه و یا سرکوب نمودن او به روش های اشتباه، بخاطر تنبیه، عواقبی برای آن بچه ی معصوم در برداشته باشد که 10 سال، 20 سال و یا حتی خیلی بیشتر از این ها عواقبش بروز کند...

بر این باورم که با تربیت درست و اصولی، می شود تاثیر ژن را هم بهبود داد، و باید تا می شود اطلاعات کسب نمود و آگاهی یافت .برای همه ی امور زندگی، چه برای ورود به دانشگاه، چه ازدواج کردن، چه بچه دار شدن و خیلی از اتفاقات دیگری وجود دارد.

باید مهارت های لازم را کسب نمود. اینکه تو مهارت داشته باشی، مهارت زندگی کردن، مهارت موفق شدن، مهارت خوب بودن و بهتر شدن، مهارت های معنوی، مهارت های مادی، مهارت های عاطفی، و حتی مهارت های اجتماعی، با داشتن هرکدام از این مهارت ها و مهارت های خوب دیگر، زندگی برای فرد، بسیار شیرین و لذتبخش تر از قبل می شود. چرا که از لحظه به لحظه ی زندگی اش استفاده میکند و وقتش را تلف نمیکند. اگر مسئولیتی به او بدهند درست و به جا انجام میدهد. باعث سلب آرایش اطرافیان و همسر و فرزند و دوست و ... نمی شود و تمام این مهارت ها را باید آموخت و بعد از مهم تر از آن در زندگی به کار گرفت.


من از ازدواج های زودهنگام آن زمان های خیلی دور، ضربه هایی خورده ام که همیشه می گفتم زود ازدواج نمی کنم، یادم هست خیلی از خواستگارهایی که حتی قبل از 20 سالگی برایم می آمدند را بدون دلیل رد می کردم چون نمی خواستم زود ازدواج کنم. حتی یادم هست تا 21-22 سالگی هم خیلی این قضیه ها را جدی نمی گرفتم، ولی کاش آن زمان کسی به من می گفت که در آن دوران طلایی زندگی ات، کمی مهارت کسب کن!  به برکت اینترنت و رسانه ها و علاقه به مطالعه ای که از بچگی هایم در من نهادینه شده بود، خودم از یک سنی به بعد شروع به خواندن و آموختن نمودم. آموختن مهارت هایی برای بهتر زندگی کردن!

حالا که به 29 سالگی ام خیلی خیلی نزدیکم، فهمیده ام که مهم سن پختگی و دانش آدم هاست، نه سن شناسنامه ایشان!!! یک نفر ممکن است حالا 35 سال داشته باشد و سن دانش و مهارتش برای خوب زیستن، به قدر نوجوان 17 ساله ای بیشتر نباشد! و برعکس! یک نفر هم ممکنه است 17 سال داشته باشد و به قدر یک زن بالغ 30 ساله انبوهی از مهارت ها برای خوب زندگی کردن باشد!

فهمیده ام که نمی شود یک قانون خاصی صادر نمود که زود ازدواج کنید یا دیر! اما می دانم که باید قانونی برای آشنایی با مهارت های زندگی و خوب زندگی کردن تصویب نمود تا دخترها از همان سن 17-18 سالگی بیاموزند و طلایی ترین روزهای زندگی شان را از دست ندهند!!! آنوقت اگر در سن کمی هم بچه دار شدند، با سن و عقل و  درایت پخته تری فرزندانشان را تربیت می کنند و بار مسئولیت هستی را آرامتر و رهاتر بر دوش می کشند...

دلم میخواست 10 سال پیش، عقل و افکار الانم را داشتم و همان زمان ها، عاقلانه انتخاب می نمودم و حالا در خانه زندگی خودم نشسته بودم و به کسب دانش های دیگری مشغول بودم...

اما نمی دانم، سرنوشت، تقدیر، تربیت های ناصحیح نسل هایی که خودشان زود ازدواج کرده بودند و دلشان میخواست فرزندانشان با مدارج عالی به خانه ی بخت بروند، و یا هزار و یک دلیل بیرونی و درونی، اینگونه برایم رقم زد که بین 20 تا 30 سالگی ام را آنگونه که باید، نگذرانم و همه چیز با تاخیری شگرف برایم اتفاق بیفتد...

از طرفی جور دیگری نگاه می کنم: می شد همین حالا و در شُرُف 29 سالگی هایم نیز به چنین افکاری نرسم و عقل و دانش حالایم را نداشته باشم و بقیه ی عمرم را هم به بطالت می گذراندم! اما خدایم به من حالا و در این سن نگاه نموده و مرا آگاه کرده از بطالت تمام روزهایی که گذشتند و باید از همین امروز برخیزم و تصمیم جدیدی بگیرم و شروعی تازه داشته باشم با شیوه هایی تازه برای یک زندگی بهتر و خوب تر و پر افتخارتر...


اینکه از هر دری سخنی می گویم، بگذارید به حساب ذهن مشوش این روزهایم... و یا دلی که خواسته هایش اجابت نمی شوند و روزهایی که می گذرند و من از این بلاتکلیفی ها رها نمی شوم!...

راستش کمی می ترسم، ترس از روزهایی که در انتظارمند و نمیدانم که آسانتر میشوند یا سخت تر! اما می دانم که فقط باید از این بلاتکلیفی ها نجات یابم تا افکارم منظم تر بشوند و زندگی ام سر و سامان بگیرد و قلبم آرام تر بشود و بتوانم بهترین تصمیم ها را بگیرم...


این روزها دست به دامان خدایم دارم، چقدر خوب است که خدایم هست و خدایی هایش بی نظیر است...

خدای مهربانم، منتظر خدایی هایت هستم...

نظرات 1 + ارسال نظر
عماد سه‌شنبه 19 تیر 1397 ساعت 13:45

این روزها دنیا پر شده از بچ هایی که بچه دار شدن، خودشان هنوز بچه هستن از راه و رسم زندگی هیچی نمیدونن سن شون بالاست ولی فقط سن شناسنامه ای.برای هر مهارتی باید تمرین کرد باید یاد گرفت باید مطالعه کرد و مهمتر از همه باید فکر کرد.خیلی خوبه آدم یه وقتایی نیم نگاهی به گذشتش بندازه ببینه کجاش بچگی کرده کجای کارش میلنگه.کجای راهو اشتباه رفته .از کجای راه به بعدو اشتباه اومده باید برگرده .برنامه بچینه مطالعه کنه. بپرسه یاد بگیره.دنبال مقصرش هم نباشه.

آفرین
خیلی خیلی زیبا گفتین
پر شده از بچه هایی که بچه دار شدن و فرقی هم نمی کنه اصلا که چه سن و سالی دارن...
دقیقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد