آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

از جنس تنهایی های سخت...

هواللطیف...

دو سه سال پیش، دختر یکی یکدانه ی یکی از اقواممان ازدواج کرد. روزی که نشسته بودیم و از زندگی مشترک و خواهر داشتن یا نداشتن و مزایا و معایبش حرف میزدیم، گفت بگذار ازدواج که کردی می فهمی چقدر تنهایی... و چقدر خواهر نداشتن سخت است... من آن روز کمی ترسیدم اما همیشه می گفتم این خواست خدا بوده و من تا آخر عمر حسرت خواهر داشتن را خواهم داشت فقط امیدوارم جای خالی اش خیلی حس نشود....

اما حالا که خودم ازدواج کرده ام، به حرف آن دختر فامیلمان رسیده ام و انگار هر روز که پیش میرود نبود خواهری که خواهر باشد و خواهرانه برای تمام  خودت تمام قد بایستد را بیشتر و بیشتر حس می کنم... گاهی از تنهایی و سینه ای پُر از حرف دلم میخواهد سر به بیابان بگذارم... دلم میخواهد کسی بود، خواهری، که مرا می فهمید و می توانستم شب تا صبح برایش حرف بزنم و سنگ صبورم باشد و مرحم زخم ها و دل شکستگی هایم و راهنمای زندگی ام و خیالم جمع باشد که کسی را دارم در این دنیا از جنس و رنگ و بوی خودم...

اما

اما من از این نعمت عجیب و غریب محرومم...

روزهایی هست دلم به درد می آید از زندگی و تمام آدم هایش، اما کسی را ندارم که دمی کنارم بنشیند و به درددل ها و حرف هایم گوش کند و خیالم راحت باشد که حرف هایم بعد ها بر سرم کوبیده نمی شود و جایی پخش نمی شود و کسی سو استفاده ای نمی کند...

خواهر داشتن عجیب و غریب ترین حس دنیاست و من چقدر محرومم از این نعمت الهی... و چقدر جای خالی اش برای منی که دخترم و مملو از حرف و حرف و  حرف، یکی از سخت ترین امتحانات دنیاست...

شاید روزی، مثلا آن دنیا، خدا خواست و من خواهر داشتن را تجربه نمودم...

این روزها گاهی اینقدر پُر از حرف می شوم که فقط و فقط به تنها چیزی که دم دستم است، یعنی نُت گوشی ام پناه می برم و آنقدر می نویسم تا حالم خوب شود و یا اینکه انگشتانم خسته شوند، و بعد همه اش را انتخاب می کنم و پاک می کنم... و این دردناک است... اما یک دردناک خوب!!!


چیزی درون ذهنم فریاد می زند که با خودت بگو و بگو و بگو که : هوای حوصله ابریست....

خب

الان گفتم

چه شد؟ کسی گفت چرا؟ کسی ابرهایش را به سمت و سوی دیگری راند؟ کسی هوای خوب و شفاف را به سلول های حوصله ام دمید؟ اصلا کسی هست که هوای حوصله اش با هوای حوصله ی من، هم هوا باشد؟!

گاهی آدمی حوصله ی خودش را هم ندارد، چه برسد به اطرافیان و عزیزانش... اما کافیست که بخوابد، یک خواب چندین و چند ساعته... یک خواب عمیق... و آنوقت که برخواست و صبح دیگری شد، شاید ابرهای هوای حوصله باریده باشند و خورشید آمده باشد و رنگین کمان زیبایی نقش بسته باشد و بوی نم باران روی خاک به مشام جان برسد و هوای حوصله آرام باشد و حوصله آمده باشد و حالش خوب باشد و حال مرا هم خوب کند!!!

آدمی به امید زنده است و من هم به امید... به امید فردایی که حال همه مان خوب شود و به امید لحظه هایی که در انتظارمان نشسته اند و نمی دانم که چه پیش خواهد آمد

اما من امیدوارم به حوصله ای که می آید و حالم را خوب می کند و دوباره رویا می سازم و دوباره عشق می ورزم و دوباره میخندم و دوباره زندگی می کنم!

خدای مهربانم

من اینجا همچنان و همیشه منتظر خدایی هایت هستم...

برایم خدایی کن آنچنان که تو شایسته ی خدایی کردنی، نه آن چنان که من شایسته ی خدایی دیدن باشم...


پی نوشت: خدای مهربانم برای تمام نعمت هایی که به من ارزانی داشته ای تو را شاکرم... گله مند نیستم اما گاهی از نداشتن خواهر و تنهایی های سخت،  دلم به درد می آید... مرا به بزرگی خودت ببخشای که تو ارحم الراحمینی...

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرناز دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 15:40 http://naziweb-94.blogsky.com

من دو تا خواهر دارم...ولی نمیتونم باهاشون درددل کنم....چون از من کوچکترن...و از چندباری که باهاشون درددل کردم پیشیمون شدم...خواهر فقط خواهر بزرگتر خوبه‌....
عمیقا درکت میکنم...
من مدت زیادی امید به خوب شدن اوضاع و احوالم داشتم ‌...شاید حتی از ۵ سال پیش....حتی یقین داشتم یه روز خوب میاد....
خیلی گذشته و نیومده...دیگه امیدی به خوب شدن ندارم فقط امیدوارم بتونم عادت کنم...
تا الانم فقط عادت کردیم...
امیدوارم برای تو روزای خوب بیاد ...ولی اگر نیومد امیدوارم بهش عادت کنی...
اینجوری کمتر اذیت میشی...
فریناز....
اگر منو ببینی تعجب میکنی من همون مهرناز سه سال پیشم....

آره خواهر بزرگتر...
تو داری با خودت چیکار می کنی مهرناز؟
خیلی از پستات و اینا رو که میخونم همش می گم داره به کجا میره... ولی خب نمی پرسم چون نمیخوام فک کنی دخالتی میکنم چون خودم اگه کسی ازم بپرسه دیگه نمی تونم بنویسم...

چرا عزیزم ان شاالله میاد روزای خوب، ما آدم ها خودمون باید بسازیم روزهامون رو فقط ممکنه یکی دو سال طول بکشه و یکی 10 سال اما میشه
خیلی خیلی بخواه از خدا، هر چیزی که فکر می کنی محاله حتی ولی تو بخواه
به قول دکتر حلت: یه روزی یه جایی یه جوری یه کسی
صبر داشته باش صبر داشته باش

فاطمه سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 23:04

این حسرت تا وقتی زنده ام با من میمونه...

حسرتی که...

آره
از اون جنس حسرتاس که تو و من و امثال ماها تا آخر عمرمون داریم متاسفانه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد