آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

ارزشمندی

هواللطیف...


این روزها آنقدر درگیر پروژه و پایان نامه ام بودم که حتی از زندگی عادی و روزمره ام هم افتاده بودم، اما خدا را شکر به انتهایش رسیده ام و شنبه دفاع دارم و این فصل زندگی ام نیز تمام می شود.

دی ماه، ماه پر تولدی بود. از تمامی دوستانی که تولدشان بود و نتوانستم اینجا ویژه به آن ها تبریک بگویم عذرخواهی می کنم. از جمله تولد هایش تولد همسرم هم بود. با یک سورپرایز عالی، و تدارک یک هفته ای، تولدی به یادماندنی درذهن ها شد و چقدر خوشحالم که گاهی از این توانایی هایم پرده برمیدارم:دی 

با تمام محدودیت ها و کمبود وقت و سختی ِ قضیه که باید مخفی می ماند و محمد عصر تولدش متوجه شد که تولد است، اما توانستم همه را متقاعد کنم که من می خواهم تولد بگیرم. آن هم به صورت سورپرایزی، و حالا که دو هفته از آن روز گذشته، هنوز هم پر از حس خوب مفید بودنم!

دلم میخواهد برای خودم، اطرافیانم، جامعه ام و کل دنیا آدم مفیدی باشم! این مفید بودن را هنوز برای خودم به درستی تعریف نکرده ام اما دلم می خواهد در زمینه تخصص خودم کار کنم و کار کنم و کار کنم! اما محدودیت ها و شرایط فعلی شرکت های معماری و این همه دخترک بی ارزش شده که دختر بودن را به تمام معنا نابود کرده اند، کار را برایم سخت کرده و اعتماد را سخت تر!

به این می اندیشم که چرا باید یک دختر، اینقدر جلف و بد و بی مرز وارد جامعه شود! که به هر کسی اجازه بدهد با او هرکار خواستند بکنند و تازه خوشش بیاید و شاید حتی حسی در درونش ارضا شود و اصلا به این فکر نکند که ارزش و مقامش والاتر از این حرف هاست...آنقدر این قضیه ها زیاد شده که در فکر عوام یک سری از شغل ها و سمت ها مسموم شده و تا اسم آن شغل می آید می گویند این شغل ها برای دخترکان جلف بی ارزشی ست که خودشان را تمام قد عرضه می کنند، حال پنهانی یا آشکار فرقی نمی کند، مهم این است که چرا؟ چرا باید من به عنوان یک دختر برای خودم مرز تعریف نکنم؟ و یا چرا مرزهایم اینقدر کمند؟!

من به شخصه در تمام دوران نوجوانی ام و جوانی ام تا زمان متاهلی و حتی حالا به شیوه ای دیگر، برای خودم مرزهای سفت و سختی داشتم و اجازه ی نزدیک شدن احدی را به خودم نمی دادم! حتی دست دادن ها و روبوسی ها و مکالمات و بگو مگو ها و خنده ها و همه چیزم مرز داشت! نه اینکه آدم خشکی باشم! نه اتفاقا به خوش مشربی معروف بودم و با همه در حد سطحی دوست بودم اما چه دختر چه پسر، مرزهایم را رعایت می کردم و همیشه هم عزت و احترامم حفظ می شد.

شاید آن هایی که مرزهایشان در حد خط نازکی ست که کاش همان هم نبود! لذت این عزت و احترام را نچشیده اند و یا نمی دانند که لذت مالکیت و تاهل و داستان هایش خیلی خیلی شیرین تر و بیشتر از این حرف هاست که حالا بخواهند با هر کسی باشند و یا حتی با یکی دو نفر اما به صورت بی مرز!

کاش می شد که کمی خودشان را بالا می کشیدند... کاش ارزش هایشان را، زیبایی هایشان را، وجودشان را بیشتر از این ها دوست داشتند و محافظت می کردند...

من از دخترهایی که در جامعه ی اکنون این چنینند بدم نمی آید، دلم برای خودشان می سوزد... با اخم و خشم به آن ها نگاه نمی کنم، با دلسوزی و ناراحتی می نگرم که تو می توانستی خیلی بالاتر و باارزش تر از این ها باشی!

بگذریم!

این روزها همه چیز این جامعه به هم ریخته، اصلا چه چیزی سر جایش است که این یکی باشد؟ دلم می خواهد می توانستم بقیه ی زندگی ام را جایی و در میان جامعه ای زندگی کنم به زن و مردش برای خودشان بیشتر از این ها ارزش قائل باشند...

کاش می توانستم بیشتر از این ها برای این زندگی مفید باشم

من تلاشم را می کنم و امیدوارم خدای مهربانم راهی که برایم بهترین است را جلو پایم قرار دهد... مطمئنم که هوایم را دارد و بهترین ها را برایم رقم می زند.


خدای مهربانم

من همچنان منتظر خدایی هایت هستم

برایم باز هم مثل همیشه خدایی کن...


پی نوشت1: شنبه دفاع پایان نامه ام است، برایم دعا کنید لطفا...


پی نوشت 2: امسال خبر فوت کسانی را شنیدم که دوستشان داشتم... خاله ی مادرم هم 29 دی ماه فوت شد و چقدر دوستش داشتم... جای مادربزرگ خدابیامرز خودم بود.. و چقدر وقت بود که ندیده بودمش... کاش مثل بچگی هایمان می شدیم و دوباره روابط های خانوادگی و خویشاوندی مان بیشتر می شد...  خدایش بیامرزد...


پی نوشت 3: باید تصمیماتی را بگیرم که بقیه ی زندگی ام را تحت الشعاع قرار می دهند، در زمینه کار و فعالیتی که برای جامعه ام مفید باشد، شبیه کسی هستم که بلیط استخر را خریده و می ترسد که وارد سالن استخر بشود و با آب سردش مواجهه گردد و شنا کند...

اراده ای و توانی  باید تا مرا پرت کند درست در وسط استخر، آنجاست که می توانم دست و پا بزنم و شنا کردن را بیاموزم...


پی نوشت 4: دلم مشهد می خواهد... دلم اصلا مسافرت می خواهد... دلم بیرون رفتن از مرزهای این شهر را می خواهد... کاش می شد که می توانستم به هرجای دنیا که بخواهم بروم و بازگردم... حوصله ام از این شهر رفته...


پی نوشت 5:  دو پست قبلی که رمزدار هستند، خصوصی اند و صرفا جهت یادگاری و ثبت خاطراتم در این پیج... رمزشان به کسی داده نشده است.


نظرات 2 + ارسال نظر
مهرناز دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت 23:55 http://naziweb-94.blogsky.com

تا حدودی حرفاتو قبول دارم و تا حدودی هم قبول ندارم....
تا اونجایی قبول دارم که تعریف ارزشهام تا حدودی نزدیک به تعریف تو از ارزش هست ولی باهات مخالفم چون همه ی آدما تعریفشون از ارزَش و یا دختر بودن و یا چطور بودن و چطور زندگی کردن فرق میکنه...و این به نظرم یه چیز اختیاریه و همونطور که ما آدمایی نزدیک به شخصیت خودمونو جذب میکنیم اونا هم آدمای خودشونو پیدا میکنن و جذب میکنن چه توی کار چه برای ازدواج و چه برای دوستی و غیره پس به نظرم بی انصافیه که با معیار های خودمون از ارزش دیگران رو بسنجیم یا حتی گاهی قضاوت کنیم‌....
البته نظر شخصیه نظر شما کاملا محترمه...
تولد همسرت هم مبارک باشه عزیزم فکر کنم کلا زندگی تو با دی ماهیا گره خورده همسر منم دی ماهیه من که واقعا زندگی با یه دی ماهی برام خیلی سخته انقد که این مردای دی ماهی سرسخت و لجبازن امیدوارم تو زندگی خوبی با یه دی ماهی داشته باشی
و اینکه امیدوارم دفاعیت به بهترین نحو ممکن رقم بخوره

ارزش تعریف شخصی نداره
حتی مرزش رو هم شخص تعریف نمی کنه
وقتی چارچوب های آرامشت خدشه دار نشن، با نگاه با حرف و با جلب توجه، این یعنی چارچوب های ارزشیت هم حفظ شده
حالا هر کس با هر اعتقادی

به نظرم با هم خیلی متفاوتن، اتفاقا گاهی بهمنیا که من باشم لجبازتریم و برای همین اون مقدار لجبازی دی ماهیا به چشممون نمیاد
آره کلا زندگی با مردها حالا هر ماهی هم باشن، مهارت و قلق می خواد فقط بسته به اون مرد، مهارته و قلقه متفاوته
خوب شد خداروشکر و راحت شدم

مهرناز سه‌شنبه 7 اسفند 1397 ساعت 10:22 http://naziweb-94.blogsky.com

ولی من همچنان میگم ارزش رو شخص تعریف میکنه و حتی مرزش رو هم شخص تعریف میکنه
اون چیزی که تو میگی یه ارزش کلی مثل ارزش اجتماعی یا مثلا ارزش مذهبی و یا... هست
یعنی من به عنوان یه شخص اگر در اجتماع بخوام حضور پیدا کنم باید در چهارچوب ارزش های اجتماعی باشم یا مثلا اگر در یک مراسم مذهبی حضور پیدا میکنم در چهار چوب ارزش های مذهبی باشم و حتی هر کسی به نظرم میتونه ارزش های خودش رو در چهارچوب ارزش های کلی قرار بده البته تا جایی که هیچ کدوم از این ارزش ها بهم لطمه ای نزنن...

پس دیگه اگه تو از دی ماهیا لجباز تری من خیلی دست کم گرفته بودمت
آخه زنای دی ماهی به نظرمن اصلا لجباز نیستن ولی مرداشون خیلیییییی لجبازن...
با قلقی که میگی موافقم...یه وقتایی مادرشوهرم تعجب میکنه که شوهرم تو بعضی زمینه ها باهام کنار اومده بهم میگه چطوری خامش کردی
منم میگم خامش نکردم یاد گرفتم چطور باهاش صحبت کنم

چقد ارزش تو ارزش شد
منظور منم توی اجتماعه
همونم اینقدر دیدگاها و عقاید و نگرشای مختلفی هست که شاید تعریف هر کدوم از ارزشی و چارچوبی که برای خودشون دارن هم متفاوته
حالا ولش اصن یادم نیست موضوعمون چی بوده:دی

باریکلا به مادرشوهرت بگو مهرنازو دست کم نگیرید یهو دیدی شمام خام کردما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد