دارند پر می کشند تا دور هایی که ممنوعه است!!!
شقیقه هایم را گرفته ام
آرام آرام با انگشتانم آن ها را نوازش می دهم
سرم را می تکانم
دارند می روند بیرون
فقط آن هایی که مفیدند برایم می مانند
سرم داشت منفجر می گشت از این همه تلاطم
چشمانم دیگر طاقت دیدن این همه* چه کنیم چه کنیم ها *را نداشت !!!
برایم جالب است افکار مردمان این روزگار!
چرا من اینگونه نمی اندیشم؟
چرا من در تلاطم نیستم؟
اصلا خدای مهربانم مگر تو با دیگر بندگانت نرد عشق نمی بازی که اینگونه نا آرام گشته اند؟!
این روزها حتی دوستان این جا هم در خود فرو رفته اند !
فریاد می زنند با سکوت !!!
سکوت می کنندبا فریاد !!!
اصلا مگر با حرف،کارها درست می شود؟
مرد میدان باش...عمل کن...
زمانی برایم عادت شده بود نالیدن از زندگانی
زمانی برایم همه چیز بی معنا گشته بود
در رویاهایم خودم را جایی می دیدم که دست یافتنی نبود!
روزی با خودم نشستم و فکر کردم
چرا؟!
چرا همیشه فقط حرف می زنی و ناله می کنی؟!
بلند شو و مرد عمل باش به اندازه ی خودت هم که شده عمل کن
ولی...
ولی...
ولی...
ابتدا آگاهی ات را بالا ببر !
ببین سنگی که به سینه ات میکوبی ارزشش را دارد؟!
حالا
خودم دوباره برخواسته ام
تو هم برخیز
برخیز و مرد میدان باش
توکل کن به خداوند قادرت
دستت را در دست او بسپار
گرد خوبی ها بگرد
به خوبان و خوبی ها فکر کن
به راهی که خداوند مهربانت گام هایت را در آن استوار گرداند
بارالها نور مهربانی هایت را .... پرتو آرامش بخشت را .... بتابان بر ما که دیر زمانی ست منجمد گشته زمینت
رگبار۱:گل مریم جون ما چه طوری باهات حرف بزنیم؟!
رگبار۲:مهسا جون آخه تو کجایی؟!!!دختر مردابی شما چرا حذف کردی!!!؟
رگبار۲:الانه ببینین اگه کیکی مونده بخورین...غصه نخورین دوستای گلم