آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

اولین عطش

یادت را به لحظه هایم سنجاق زده ام این روزها حسین جان...   

ببین چه برقی می زند...  

انعکاس عشق 

در لابه لای ذرات ِنفس  

می رقصد 

برسر در خانه ی قلبم  

در قابی از ایمان 

جاخوش کرده است 

 

و از حریر خوشرنگ ِشعف   

گوشه ی قاب 

گلی روییده است...  

تو را به روزهایم سنجاق زده ام سالار ِ من  

عطشان شور

عطش ها شروع شد... 

هر روز عطشی در راه. 

تا به آخرین عطش  

تا سیراب گشتن  

با شراب ناب حضرت عشق... 

 

نذرم را یافته ام... 

می نویسم... 

عطشان ِشور می پاشم بر تشنگان ِ دل 

در باران
عطش می شوم
عطشی نه از جنس شبنم
نه از جنس نور
نه از تبار حریر
که از جنس عشق...

عشق به او که تمنای تمام وجودم گشته است 

 

و می روم به استقبال خورشید... 

به استقبال کودکان بازیگوش نور...  

می دانم روزی خواهند آمد...  

روزی آشتی می کنند 

روزی کینه ها از دل نورانی شان کوچ می کند 

روزی معجزه می شود 

ایمان دارم...

  

رگبار۱:  دعا کنیم... 

همدیگه رو دعا کنیم... یادمون نره وقتی دلمون لغزید.وقتی پروانه ی قلبمون رفت تا دل شمع، هستند کسانی که نیازمند یاری ان...نیازمند دعا... دعا برای آسمونی شدن... برای خوب شدن... برای آرامش... برای خوشبختی... برای انسان شدن... برای انسان ماندن...  

دعا کنیم... 

باد می رقصد

باد می رقصد


قاصدک بی تاب است

پرستوهای اندوه بازگشته اند

درختان، برهنه ی وفا

شاخه هاشان خشک

برگ هاشان تهِ دره ی عدم


باد می رقصد


بیرقی در دست

دستی بر سر

طبلی بر دوش

علمی بر فراز آسمان

زنجیری فرو می رود بر داغ سینه

خورشید بی فروغ

زمین و زمان سیاه

سربند یا حسین

شال سبز یا ابوالفضل

آوایی می رسد به گوش

خبری در راه است...


باد می رقصد


باد می سوزد

باد می نالد

اشک می آید

آه می آید

سوز می آید

گداز می آید

شور می آید

عزا می آید

نوحه می آید

ضجه می آید

ماتم می آید...


دل می آید

شکسته می آید

خسته می آید

تنگ می آید


محرم می آید

کربلا می آید

خدا می آید

حسین می آید

عباس می آید



باد می رقصد...


باد همچنان در نامِ تو می رقصد...


                                               رقص مرگ...

                                                                رقص شهادت...


http://www.shia-leaders.com/wp-content/uploads/2011/08/images1.jpg




رگبار1: دلم نذر می خواد....شما بگین چه نذری؟! نذر آشتی کودکان بازیگوش نور بر بستر نیلوفرین ِ مرداب...

دلم عجیــــــــب نذر می خواد...


سی و ششمین جمعه ی انتظار

سلامی چو بوی خوش آشنایی...


آری.دیگر سلام هایم پُر از عطر خوش آشنایی ست

پُر از وعده های دیدار راس ساعت عشق سر کوچه های دلتنگی

پُر از بودنِ تو... پُر از دلنوشته های من برای تو ...

دیگر جمعه ها که می شود، ابتدای برنامه های آدینه ام، انتظارنامه ام را به دست قاصدکی مخصوص می گذارم تا به پیشگاه تو برساند مهدی جان!


ساده برایت بگویم: جمعه هایم خوشبو شده آقای خوبی ها...


پر از عطر خوش انتظار... و گاه عطرها چه تلخند آقا جان...همان ها که تو را مست مست عشق به معشوق سفر کرده می کنند...همان ها که تو را غرق می کنند در امید وصالی دور بر لبه ی صاف افق دریای شعف مهدی جان...


تو تلخ ترینْ عطر ِ شیرین ترینْ انتظاری مهدی جان...


گاه تلنگری شبیه امروز که مرا از این دنیای صفر و یک ها منع کرده بود، دیوار شیشه ای عادتم را به یکباره فرو می ریزد و حسی شبیه روز اول انتظار، برایم تداعی می گردد....به همان تازگی... به همان صداقت...به همان زلالی ... و جوانه می زند نهال امید در جانم...چرا که عادت، سرآغاز ویرانگی های کلبه ی احساس است مولای من...


کاش می آمدی مهدی جان...

روزهاست دعاهایم برآورده نمی شوند...

روزهاست گل ِ خواهش در گلدان ِ نیاز بی آب مانده است...

و خورشید... عجیــــــــب ناز می کند...

شاه نشین قصری در میان نیلوفران مرداب نمی شود. شاه نشین شدن ناز می خواهد آخر آقا جان!؟


اقتدار می خواهم

یاور می طلبم

فریادرس می جویم...

نه دلم نه پاهایم نه چشمانم بر این کره ی خاکی سِیر نمی کنند ... اما به امید آمدن تو هنوز بذر می پاشم...

برای مزرعه ی همسایه...برای کبوتران حرم حضرت عشق... برای تمام حریر صفتان دیباسرای هستی....

و نور می پاشم....نور می پاشم بر نیلوفران مرداب

بگذار بشکفد گلبرگ های انتظار

بگذار جوانه زند وصال

بگذار شرمسار گردد خورشید این دیار...


من نور می خواهم چرا که نور می پاشم

من بذر می خواهم چرا که بذر می پاشم

من عشق می خواهم چرا که عشق می پاشم

من امام می خواهم...

من راه راست می طلبم...

هم صدا می جویم....

من قداست به عاریت می گیرم...


من اگر منم، تو را می خواهم مهدی جان....

تو عزیز ِ عزیز ِ منی....

تو عزیز ِ خدایی مهدی جان


تو که باشی خورشید می شوم و می روم شب تار و تیره اش را رنگ نور می زنم...

تو که باشی دریا می شوم و می شویم هر آنچه رد پای زخم خورده ای از تخته سنگ های صخره های ساحل بی عدالتی است

تو که باشی باد می شوم و می روم بوسه می زنم بر لب های معطر خاتون راز و نیازهای شبانه

تو که بیایی سجاده می شوم... خاک پای فرشتگان روی زمین

تو که بیایی مرحم می شوم بر داغ خفته در دل شقایق های امید آدمیان

تو که بیایی دشت می شوم .... همواربرای مسافران همیشه در راه زندگی

تو که بیایی سایه می شوم... سایبان تمام گدازه های خروشان خورشید

تو که بیایی عصا می شوم ... چشمان ِدل ِسپیدی بر این سیاه سرای هستی

تو بیا...

بیا و ببین من هر چه تو بگویی می شوم...

آدم می شوم

بنده می شوم

غلام در خانه ات می شوم

تو بیا...

من فرشته می شوم

نور می شوم

من شور می شوم

من شبنم می شوم بر گلبرگ های پژمرده ی لبی داغدار وصال!


مهدی جان... امروز فقط بیا

من روی زمین، هیــــچم

بیــــــــا مگر آدم شوم

همان شوم که تو می خواهی...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

بخششـــ ِ برگــ ـها

گذرمـــ بالاجبار بر گِــل های باغچهـ  ـی بلوار می خورد

گِل های تازه غسل شدهــ  با باران عشق

ردّ کفش هایمـــ  بر گِل ها نمانـد!


چقدر سبکـــــ  راه می روم اینــــ روزها


http://www.blogsky.com/users/blogs/logo/footprint-mehr85.gif


.

..

....

..

.


زمینــــ  زرد

چمنــــ ها  زرد

درخــتانــــــــ  زرد

پاهایم غرور برگــــ  ـها را لــه نمی کند دیگر

صدای خش خشی بر گوشــــ  نمی رسد


برگـــ  ـها با باران عشـ‌ـق بخشیدهــ شده اند...

دیگر نمیــــ شکننـــد...


http://s1.picofile.com/file/7191191070/6563.jpg