آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دلم تنگ... دست و بالم بسته آقا...

هواللطیف...



دلم از تنگ هم گذشته آقا جان...



سلام

شرمسار وجود مبارکتان که باز هم یادم رفت اول سلام کنم و....


http://www.askquran.ir/gallery/images/9667/1______________________.jpg


سلام آقاجانم...

دلم تنگ شده... از آن تنگ هایی که مچاله می شود و صدای قرچ قرچشان دل آدم را ریش می کند...

آقا...

این روزها سرتان به اندازه ی تمام این دوماه شلوغ است... آنقدر که گاهی فکر می کنم چطور می شود مرا ببینید... حرف هایم را بشنوید و مرهم دل تنگم شوید... دلم اما می لرزد و این لرزه ی بی اشک همان ندای مناداشده ی شماست مولایم...

چقدر امسال دیدن تمام گام های عاشقانت برایم رنگ و بوی دیگری دارد... انگار تمام هوای آنجا را نفس می کشم... حالا می فهمم حتی مسافت نجف تا کربلا چقدر است... کاش اما وجب به وجبش را ما هم روزی طی کنیم... با عشق... با شور... با شوقی که حالا تصورش هم قلب کوچکم را به تپش هایی تند وا می دارد...


این نگاه های با حسرت به پاهای پیاده ی در راه ِ تو آخر مرا می کُشد آقا جان...

می کُشد...

دلم تنگ شده مهربان اربابم... تنگ...

می توانستم اگر همین امروز کوله ای می بستم و به راه می افتادم...

چه عاشقانه بر سر و رویشان می زنند... بر سینه هایشان می کوبند و در با خاک ِ راه به شوق تو می شتابند...

حتی دلم پر می زند برای دویدن در حرم تو... آنچنان بدوم که کسی جلودارم نباشد...

کاش آدم وقتایی از زندگی اش پرنده می شد آقاجان

مثل حالا

دوبال داشت و کوچک می شد و پر میزد

شب و روز

روز و شب

تا به تو برسد...

به همان کنج شش گوشه ای که روز آخر در امنیت محضش فرو رفتم...


آقاجانم...

یادتان هست آقا؟

همان ظهر تنها...

گفتم آقا جان به من نگاه بده

جا بده برای عاشورایی که اینجا نیستم

و برای اربعین مولایم...

با نگاهم التماس می کردم

با زبانم

با دستانم

با چشمانم

که یک جای کوچک آقاجان...

برای روزهایی که اینجا نیستم و قیامت کبری برپاست

برای لحظه هایی که از دورترین فاصله ها می بینمتان...

هزار بار دستانم را در ضریحتان قفل کردم و خواستم که باز نشود...

خواستم که بمانند... جایشان بر غرفه های عشق...


برای این روزهای گذشته از دلتنگی آقا...


مهربان اربابم

حسینم...

آقاجانم

گفته بودند حاجت ها زیر قبه ی مبارکت برآورده می شوند...

زیر همان قبه... سر به آسمان بالای سرتان مولایم خواستمتان برای روزهایی که اینجا در گوشه ی اتاقم دلتنگم...

وقتش شده آقا

برآورده می شوند؟

این دلتنگی ها

این عطش افتاده به جانم

این اشک های مانده پشت پلک هایم

این غم غریب آمده بر نفس هایم


حسین جان...

مهربان اربابم...

از دوری ها

دوری ها

دوری ها

خسته ام

و تمام

تمام

تمام حال های بدم

تمام عطش هایم

تمام غصه هایم

تمام دلتنگی هایم

تمام سینه ی چاک چاک شده ام

همه

از این فاصله های لعنتی ست...

که تمام نمی شوند...

و این جسم فانی

این زندان روح

که دست و پایم را به زمین بسته...


کاش دوری ها

دوری ها

دوری ها تمام می شدند

هر آنچه دوری

من از شما

او از شما

من از او

او از من

....


حسین جانم

مولایم

می شود امروز

به قدر یک نگاه

تا آرام شود این دل

این دلتنگی

این بی قراری

این عطش بی پایان


آقا جانم....


می شود اربعینی هم

ما

میهمان دیارت باشیم؟....


می شود آقاجان؟


مهربان اربابم....



http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/9/27/1848773_551.jpg


+ دلم ز غمت شکسته شده

ز دوری تو زار و خسته شده...



من دلم برا ضریحت تنگ شده آقا