آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

در پی بند زنی می گردم...

هواللطیف...


تعداد دل شکستن ها که زیاد می شود، نمی شود از ضربه های دوباره گذشت! حتی اگر به قیمت درس نخواندن روز قبل از امتحانت تمام بشود...

همیشه به آدم ها می گویم، دل آدم که نباید اینقدر دم دست باشد که فرت و فرت بشکند،

خودم هم اگر دیگر ضربه ای کاری به طرفم حواله شود می گویم دلت شکست... و اعتقاد دارم دل جای مخفی در درون هر آدمی ست که با یک حرف و یک نگاه و یک فحش و یک ضربه حتی نمی شکند، باید اینقدر در اعماق تو لانه کرده باشد و هزار تا محافظ پیش و پسش داشته باشی تا به این راحتی ها آسیب نبیند!

آخر دل اگر شکست، بند زن می خواهد، و در این روزهای ماشینی که کسی به فکر دیگری نیست، بند زنی هم شغل نادریست....

گاهی اما روند زندگی به شیوه ای ست که درست با همان ضربه ی کاری دفعه ی قبل، دوباره دلت می لرزد، قِل می خورد و هزار دور دور خودش می چرخد و در آخر هم تق!!! می افتد و ترکی دیگر... و شکستن، ناشی از ازدیاد تَرَک هاست...

خنده دار ترین اتفاق زندگی این است که آدم ها این روزها طرح های تَرک را می خرند! سرویس های چینی تَرَک، نقش پارچه های تَرَک... و درون ظرف های شیرینی خوری تَرَک، شیرینی بله برون یک عقد را نیز می خورند!

یک آغاز با تَرَک!!!


از تمام آدم هایی که به نام میهمان های جدید! به خانه مان می آیند متنفرم!!! حس بدی که با زدن آیفن در قلبم فرو می ریزد، حکایت از فاجعه ی یک شکستن دیگر، یک تَرَک دیگر دارد... و این داستان همیشگی من است که تمامی هم ندارد...

عمق این فاجعه را کسی جز آدم های شبیه من درک نمی کنند، اصلا بعضی از تجربه ها مختص یک سری از آدم های خاص می شود،

و بعضی از اتفاق ها و بعضی از گشتن ها!

به دنبال بند زنم...

بند زنی که دل را بند بزند و آنقدر ماهرانه کار کند که گویی دلی نو در اعماق وجودم نهاده ام!

نمی دانم در کدام خانه را بزنم و به کدام نشانی نامه دهم و چه آدمی را با چه نامی صدا بزنم...

اصلا کسی هست که بند زن باشد؟

کسی هست که دلم را.... دلی که در اعماق وجودم بی صدا شکسته است را بند بزند؟


http://graphic.ir/pictures/__2/___29/___20111022_2080155660.jpg


+ یادم هست پیش دانشگاهی بودم، حوالی 7-8 سال پیش، یک روز دوستی دفترم را گرفت و یک متن گوشه اش نوشت، و امروز بعد از هشت سال من، همان شعر شده ام! یک صدا با تمام وجود در پی بند زنی می گردم...

و این هم متنی که برایم نوشته بود:


سال ها پیش که کودک بودم
سر هر کوچه کسی بود
که چینی ها را بند میزد با عشق
و من آن روز به خود می گفتم
آخر اینهم شد کار؟

ولی امروز که دیگر اثری از او نیست
نقش یک دل که به روی چینی ست
ترکی دارد و من
دربدر
کوه به کوه
در پی بند زنی می گردم....



++ چهار سال پیش، و این پستی که نوشته بودم همینجا.... باورم نمی شه چهار سال پیش این رو نوشته باشم و هنوز اینجا باشم!

نامی نام آشنا که روزهاست گم شده....

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 23:22

خیلی وقت بود با خوندن ی چیزی گریه نکرده بودم
به ی همچین کسی خیلییییی نیاز دارم
شاید بیشتر از هر چیزی
کاش لاابل خدا هدیه ی تولدمو میداد:-(

یه کسی که کار بلد باشه
کسی که مثل این آدما نباشه

حتما داده و ندیدی
منتها من یکی به شخصه خیلی ساله از خدا هدیه ای نمی خوام واسه تولدم
روزای تولدم غریب ترین روزای عمرمن...
فقط یه مشت تبریک اس ام اسی و تلگرامی و واتس اپی و....
لعنت به تکنولوژی

الهام چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 22:06 http://divaretanhai.blogsky.com

بند دلت پاره نشه تا دنبال بند زن نباشی.
دل که وصله خورد دل نیست، هزار منفذ و شیار و درز داره کن خاطره ها بهش نفوذ میکنه و وقتی خاطره باز باشی دلت باز میشکنه...
کاش خونه دل بسته میشد تا کسی در نزنه و به بند بند دل کوک ناشیانه نزنه.
ایامت شاد...

فکر می کنم اینطوری شده الهام

آره دقیقا، اما سنگ شدن هم دنیای بی رحم و بدیه
آدم دلش می خواد بمیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد