آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

امواج دلتنگی هام

راستش نمی دونم چرا امروز واژه ها نمی یان یاریم کنن... 

یه سکوت عمیق... 

یه خلا عجیب ...  

دارم فکر می کنم ایکاش می شد با سکوت حرف زد... 

ایکاش میشد به تمام تله پاتی ها ایمان داشت... 

وقتی تو یه جااااااایی داری پر پر میزنی واسه ی یه قلب مهربون،ایکاش باور داشته باشی که اونم داره پا به پای شمع بی تابی هات ذوب میشه... 

  

می دونم هنوز خیلی از این امواج ارتباطی مجهوله ولی مطمئنم اگه الان دارم اینجا به کسی فکر می کنم ....اگه خیلی دوسش دارم....اگه دارم پر پر می زنم واسه یه لحظه دیدنش، 

اونم همین الان هر جایی که هست،سراپای من از خاطرش گذر می کنه و تپش های قلبم را صدها برابر....  

یه جایی خوندم: 

وقتی تو نمی تونی کسی را فراموش کنی،بدون هنوز در خاطرش هستی  

 

دلم می خواست با تمام وجود به این جمله ایمان داشتم... 

 

راستش یه موقع هایی وقتی می دونم که وجود داره و الان نیست،یه حس خلا عجیبی میاد سراغم. 

دارم امواجشو می گیرم...ولی نمی دونم از کجا...فقط می دونم الان یکی دلش برام تنگ شده... 

 

دلم می خواست لا اقل امواج بی قراری های من هم به او می رسید ...و ایمان داشت که به احساسش ایمان دارم .

  

فقط همین ...    

 

 

زندگی ۲بخشه!!!!!!

چشماتو باز می کنی می بینی خورشید خانوم برگشته...پس باید خودتو واسه ی یه روز دیگه آماده کنی.  

امروز همه چیز بر وفق مراده. 

خیلی سریع آماده می شی.صبحانه می خوری.همه مهربونن یا لااقل به تو که می رسه لبخند میزنن. 

تا پاتو میذاری بیرون تاکسی هم می ایسته جلو پات..عجب شانسی...!!!!  

توی دانشگاه همه چیز خوبه.... 

استاد یادش رفته بیاد !!! 

امتحان لغو می شه !!! 

و با یه جنش باحال سورپرایز میشی..... 

  

خلاصه حس می کنی تمام کائنات دربست دراختیارتن...  

 

به جاهایی میری که آرزوی دیدنشو داشتی...شاید حتی یه تاب سواری توی یه فضای آروم و سرسبز باشه....  

 

وااااای خدای من....توی ویترین مغازه ی مسیر خونه،یه چیزی را میبینی که خیلی وقته دنبالش می گشتی....تو خوش بخت ترین آدم روی زمینی....!!!! 

 

وشب بهترین خواب ها را میبینی...زیباترین رویایی را که حتی تصورش هم از گوشه ی مغزت نگذشته بود.... 

 

 

دوباره چشماتو باز میکنی.... 

به امید دیروز ،دیگه شادی های کوچیک راضیت نمی کنه...اگه تاکسی ۴ دقیقه دیرتر بیاد،برچسب بد شانسی را می چسبونی روی پیشونیت....  

اگه استاد به موقع اومد یا امتحانو با اشتیاق فراوانی گرفت حس می کنی دیگه بدبخت تر از تو توی دنیا پیدا نمی شه....حالا دیگه خودت تا آخرشو برو....... 

 

  

 این روزهای متوالی می شن برگ برگ دفتر زندگیت....  

زندگی همین پایین بالاهای پر هیجانه.... 

همیشه نمی شه  اوضاع مطابق میل تو باشه..... 

یه روز سهم منه   یه روز سهم اونه   یه روزم سهم تو..... 

  

می دونی قشنگیش به چیه؟ 

وقتایی که حس می کنی بدبخت ترین آدم روی زمینی 

وقتایی که حس می کنی داری میری عقب...خیلییییییی عقب 

وقتایی که خسته میشی از پایین موندن 

 

چشماتو ببند و با تمااااااااااام وجودت دعاکن  

واسه اونی که الان اون بالای زندگیش قرار گرفته دعا کن که یه باره پرت نشه پایین؛ 

واسش دعا کن تا  دلبسته نشه به موقعیت الانش؛

دعا کن تا مغرور نشه تو اوج نفس هاش؛ 

 

دعای خیری که واسه ی اونا می کنی میشه توشه ی روز بعدت 

میشه پله هایی برای رسیدن تو به اون جایگاه.... 

 

بیا همین الان دعا کنیم واسه ی همه....  

خدای خوب و مهربونم میشه همین الان امید را برگردونی به ناامیدان این دیار؟! 

میشه الان گره ی کور شده ی بنده هاتو بازشون کنی؟! 

هر کسی هر جایی که هست.... 

ممنون خدا جونم .... 

بی نهایت ممنون....  

 

                              تنهام نذار که تو جانشین تمام نداشته های منی... 

 

 

 

دل من،این بار نمی گذارم مجنون گردی...!!!

نه خواهش می کنم دل من.... !!!              الان نه.....!!!  

دست از تپش های تند و سریعت بردار.... 

نمی خواهم دوباره اسیر شوی..... 

نمی خواهم دوباره مجوز تپش هایت را از برق چشمانی دیگر دریافت نمایی...  

نه خواهش می کنم دل من.... !!! 

به چشمانم سپرده ام که در چشمانش جا خوش نکنند.... 

به احساسم سپرده ام که پرتو های آتشینش را دریافت ننمایند... 

و به تو.....به تو دل قشنگ و آرام من.... 

قول بده که با نگاه های زیبایش ربوده نشوی.... 

قول بده که برق دیدگانش تو را نگیرند.... 

قول بده که چشمانش تا عمق وجودت جاری نشوند... 

بگذار این بار تو  لیلی باشی نه مجنون... 

بگذار تا قلبی برای تو بتپد نه اینکه قلبی را وادار به تپیدن برای خودت نمایی.... 

دل من،بیقراری هایت را حس می کنم.... 

و اینکه چه قدر این روزها بهانه می گیری.... 

ولی صبر کن....  

                           سکوت کن....  

                                                   آهسته تر به تپش هایت ادامه بده.... 

او اگر مجنون تو باشد، می آید.... 

ولی این بار نمی گذارم که تو مجنون شوی.... 

آزاد باش....تو تازه از بند مریم رهایی یافته ای... 

دل من...بگذار برای مدتی خالی باشی از تمام خاکیان این روزگار... 

بگذار تا ترمیم شوی بعد دوباره سرگردان قلبی آشنا گردی....  

 

می دانم که او را دوست داری ولی این بار دیگر نمی گذارم.... 

تو به اندازه ی کافی برای مریم مجنون بوده ای....!!!!
حال فقط تو را به کسی می دهم که تو را برای لیلی شدن بخواهد .... 

و لیاقت پاکی و زلالی ات را داشته باشد.... 

 

 

خدایابه قلب کوچکم رحم کن.... 

                  اگر او همانی نیست که باید باشد،از جلوی دیدگانم محوش کن.... 

                                      خدایا قلبم را به تو می سپارم....یاری اش کن....  

 

  

بعضی ها می خواهند...

این روزها چقدر خودم را درگیر درس و دانشگاهو جزوه و استاد و بچه ها کرده ام... 

این روزها آسمان هم یاری ام نمی کند...نمی بارد...حتی ابری هم نمی شود... 

این روزها کسی حال مرا درک نمی کند... 

این روزها استادانم می خواهند درس هایم را خوب فراگیرم... 

              مادرم می خواهد دختر خوبی برایش باشم... 

              پدرم می خواهد دختر پاک و با وقاری باقی بمانم... 

              دوستانم می خواهند دختر شاد و پر شور و نشاط ترم های قبل باشم... 

              هم رشته ای هایم می خواهند پا به پای آنان تکالیفم را حل کنم...   

              بعضی ها می خواهند بعد از ماه ها مرا ببینند... 

              بعضی ها می خواهند بعد از سال ها مرا ببینند... 

              بعضی ها می خواهند جواب نگاه های معنا دارشان را بدهم... 

              بعضی ها می خواهند برایشان نماد پاکی و آرامش و سادگی باشم... 

              بعضی ها می خواهند پا به پایشان شاد و خوشحال و خندان بمانم... 

              بعضی ها می خواهند بسیار دوستشان داشته باشم... 

              بعضی ها می خواهند برایشان سنگ صبور باشم... 

              بعضی ها می خواهند از قلب من سر در بیاورند... 

              بعضی ها در تلاشند که افکار مرا بخوانند...  

              بعضی ها می خواهند که باشم؛فقط حضور داشته باشم!!!

              بعضی ها می خواهند که... 

 

!!!این وسط برای هیچ کس مهم نیست که من چه می خواهم!!!  

    این جا آدم ها حرفشان را می زنند و می روند.همین که درد دل هاشان تمام شد تو را تنها می گذارند و می روند تا دوباره دل هایشان درد بیاید و برگردند!!! 

    این جا کسی به دل من بها نمی دهد!!! 

دلم تو را تمنا می کند بیشتر از هر زمان دیگری... 

دلم مریمت را می خواهد... 

                                      می شناسی  اش قشنگ ترین هدیه ای بود که به من عطا کرده بودی... 

دلم نیمه ی گمشده ام را می خواهد...

این روزها دلم خیلی چیزها می خواهد ولی نمی خواهم زمانی پشیمان بشود از خواستنش!!! 

خدای عزیزم ... 

دلم را در مسیری هدایت کن که هم نورانی گردد و هم نور ببخشد به تمام آن بعضی هایی که از من، بودنم را طلب می کنند. 

خدای مهربانم...  

یقین دارم که تو کفاف تمام دل خواسته های مرا می دهی. 

حال یار و یاورم باش تا بتوانم همچنان با سوختنم به آفریده هایت نور ارزانی کنم... 

دوستت دارم به خاطر بودنم.باش تا دیگر کم نیاورم!باش تا باشم...  

دلم را به تو می سپارم تا در پناه تو بهترین ها را جذب نماید