آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سی و چهارمین: بر من ببخشاید اگر دیر آمدم....

هواللطیف...


سلام مولای مهربان ِ همیشه...


دیر آمده ام و می دانم که در دفتر روزگار این جمعه را غایب بوده ام! و تمام روزهایی که گذشتند تا حالا که به پنج شنبه رسید

ببخش آقای مهربان ِ همیشه...


همین که به یاد نبودنم، و نیامدنم، و ننوشتن جمعه ی انتظارم می افتم، ناخودآگاه چیزی درونم ندا می دهد که صاحب جمعه هایت مهربان تر از این هاست که تو را نپذیرد و قبول نکند...


خودتان می دانید این روزها چقدر همه ی زندگی ام عوض شده

شاید از همان اول محرم که تصمیمی باعث شده تا حال و هوایم عوض شود و یک آرزوی دیرینه ی معلق را به سر و سامان برسانم و رنگ و روی واقعیت گیرد و من در بستر امنی از حجابی زیبا پنهان شده ام...


امنیت محض این روزهایم را مدیون شمایم و کسانی که شما را عاشقانه در دلم جای دادند...

کسانی که آنقدر از شما گفتند تا همرنگشان شدم... تا توفیق ِ مناجات های عاشقانه یافتم

و توفیق

این کلمه ی سنگینی که اگر نباشد و نیاید همه چیز از کف می رود و اگر آمد، اگر تو توفیق ِ حضور یافتی و اجازه ی صحبت، تمام دنیادست به دست هم می دهند تا در صبحی که چنین صبحیست پس از چندین و چند روز غیبتت را مجاز کنی و با آقایت حرف ها بزنی...


مهدی جانم

مهربان ِ همیشه ام...


امسال با آمدن محرم، سکوت هم آمد، ناله های از ته دل آمدند، جان سپردن ها، مردن ها،

امسال حتی تاسوعا متفاوت ترین تاسوعای عمرم شد و آنجا که بوی بهشت می داد... خانه ای که باز شدن پایم به آنجا از همان توفیقاتیست که خدایتان و دعای شما نصیبم نمود...

عاشورایی که در دسته ها گم می شدم و مثل هرسال و عمیق تر شاید، با هر زنجیر و سینه به زمین فرو می رفتم و به یاد تمام خارهای مغیلان بی مروت صحرای کرب و بلا گلگون ِ عزا می گشتم...

امسال که شما در صدر بودید... که با هر اشک به یاد دل بی نهایت داغدارتان می افتادم و می خواستم که جانم را در دم فدای شما بکنم تا دلتان به درد نیاید...


مهدی جانم...

تاسوعا و عاشورای امسال سنگین گذشت... سنگین تر و عمیق تر از سال پیش و سال های قبل

و هرسال همین توفیقات را نصیبم و نصیبمان کنید که بیشتر درک کنیم...

بیشتر بفهمیم

بیشتر قدر بدانیم

بیشتر با شما و به یادتان باشیم


که شمـــــــــــــــــــا

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــام زمان مایید....


امام زمانم

دل و دین و دنیا و جان و زندگانی ام به فدای شما

به فدای یک نگاهتان

به فدای یک لبخندتان

به فدای سلامتی تان

به فدای آرامش دلتان...


دوستتان دارم...


نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین


پی نوشت: 


تمام جمعه و شنبه و یکشنبه و دوشنبه را به امید سه شنبه سرکردم...

نمی شد!

گاهی نمی شود آمد و نوشت

گاه شاید همان توفیق ها نصیب نمی شود...

و سه شنبه هم نشد و

انگار که دنیا را گرفته بودند از من و دلم

چهارشنبه هم وفا نکرد

و امروز

پنج شنبه

آمده ام

همان توفیق ها

همان اجازه ها

همان سلام های از ته دل اول صبح ها


      سلام امام زمانم

                                سلام مهدی جان



سی و سومین: این الطالب بدم المقتول بکربلا....

هواللطیف...



این روزها که در و دیوار هر کوی و برزنی به عشق ِ امام ِ عشق، سیاه شده و نام حسین علیه السلام و ابوالفضل علیه السلام و زهرا سلام الله علیها و علی علیه السلام رویشان می درخشد،

این روزها که جای جای شهر، خیمه گاه عشق شده و چای محبت می دهند و جان و گوشت و پوست آدمیان را با عشق حسین علیه السلام درمی آمیزند...

و چه نیکو کاریست این کار!!


علارغم تمام کسانی که غر می زنند و با این خاندان زمین تا آسمان فاصله گرفته اند اما شاید همین یک چای حسین علیه السلام، مهر خفته درونشان را بیدار کند و جوششی در دل هاشان به پا شود و خیلی بیشتر از من و توی مومن راهش، عزادار حسین گردد...


این روزها حواسم اما به دل شما هم هست آقایم...


اصلا شما صاحب عزایید...

شما صاحب تمام پرچم هایید...

شما صاحب این همه عشقید


شما مهدی جانم...


و بمیرم برای دل داغدارتان این روزها...

که مصیبت کرب و بلا، خود به تنهایی فشاری بی کران به قلب مقدستان وارد می کند و دیگر برخی آدم ها کم مانده اند که با کارها و حرف هایشان دل ما را هم به درد می آوردند چه رسد به شما که دغدغه تان عاشق شدنشان است...


مهدی جانم!

جان جانانم...


این روزها تنها کاری که از دستم برمی آید این است که برای سلامتی تان، برای آرامش قلب مطهرتان، صدقه بدهم و صدقه و صدقه...

از هر لحاظ...


طبق همان حدیثی که داریم: کلُ معروفٍ صدقة...

تمام خوبی ها صدقه اند...



این محرم ِ متفاوتی که به تاسوعا رسید و فرصت نکردم هیچ کدامش را اینجا ثبت کنم، تنها و تنها برای سلامتی تان گام برداشتم و کاش که قبول شده باشد... کاش تا خدا رفته باشد و به قدر خودم، قطره ای از داغ دل دریایی تان تسکین یافته باشد...


چقدر سخت است محبوبت درد بکشد....



مهدی جانم!

مولای مهربان من!


می دانم آنقدر خوب نیستم که دعاهایم مستجاب بشوند... آنقدر پاک نیستم که بتوانم برای آمدنتان دعا کنم، اما به همین لحظه هایی که حس خوب ِ بودنتان با من است، دلخوشم... به تمام روضه هایی که تا نام مبارکتان را می شنوم دریای اشک می شوم...

و می گویند اشک استجابت است!

گاه زیر خیمه ها، جان می دهم... همین که فکر می کنم شما مهربان تر از این هایید که جواب ندهید... همین که روضه خان می خواند و من می بارم و شما را در تمام خیمه می بینم... با چشم دلم... می شنوم... با گوش دلم... و می دانم همین جاهایید....

همین جاها که دارند با سوز و گداز صدایتان می زنند و یابن الحسن یابن الحسن می خوانند....


این روزها در اوج دل شکستن هایم فریاد می زنم که : این الطالبُ بدم ِ المقتول ِ بکربلاااااا.......


کجایی مولایم؟

کجایی صاحب زمانم؟


کجایی که دلم پروانه وار به دنبال تو می گردد تا آنقدر بتابد و بچرخد و عاشقی کند که دل و جان و دینش فدای شما بشود...


کجایی مهدی جانم؟


کجایی بابای مهربانم؟


کجایی خوب ترین؟


کجایی؟



بیا که با هر بار حسین گفتن، تو را می خوانیم

بیا که با هر سینه زدن، برای سینه ی داغدار تو می گرییم

بیا که اشک هایمان همه به نبودن تو می رسند...


بیا که اینجا بی تو زندگی سخت می گذرد...


بیا مهدی جانم


بیااااااااااااااااااا

نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین

+ باید تمام پنج شنبه و جمعه و شنبه و یکشنبه را بنویسم

باید روزی بیایم و تمام این روزها را عطش شوم!



++ این روزها و مخصوصا امروز و فردا برای دل داغدار امام زمانمان صدقه دهیم دوستانم...

صدقه می تواند کمک به نیازمندی باشد

و یا هر کار خوبی که انجام می دهی

و یا خادم حسین شدن

و دستگیری یک افتاده

و یا حتی جا دادن به کسی در روضه

یا یک پیام ، یک شعر، یک متن در رثای مولای عشق، امام حسین علیه السلام

و یا آرام کردن دل یک مومن

و یا یک نگاه محبت آمیز به عزاداران حسین علیه السلام

و هر چیزی...

هر کار خوبی

هر معروفی


می شود صدقه برای دل امام زمانمان


این روزا با نیت کار کنیم...


حواسمان به دل مقدسشان باشد....




+++ دوستان عزیزم برای هم، برای بالا رفتن علم و معرفت همدیگر دعا کنیم....




سی و دومین: باید عالم شوم!!

هواللطیف...


سلام یگانه امام زمانم

سلام خوب تر از تمام خوبی ها

سلام مهربان ِ همیشه ی دل ها..

سلام مهدی جان


شما که حضورتان مایه ی خیر و برکت زندگی هایمان است...

و یا بالاتر

شما که تمام زندگی هامان متاثر از یک نگاهتان، یک دعایتان، و یک توجه خاصتان است...

می شود نگاهمان کنید مولایم؟

می شود برایمان دعا کنید؟

می شود بیایید و در امنیت محض بودنتان کمی زندگی کنیم؟

روزهای دلهره و وحشت تمام نمی شوند، و چقدر حضورتان الزامیست!!!

بهتر از بگویم حضوری که با ظهور باشد الزامی شده!

همین حالا هم انگار که زیر چتر نگاه خدایی تان آرام گرفته ایم و نفس می کشیم، می بینیم، می شنویم، راه می رویم...


مهدی جان...

شما که بیایی، جهان رنگ و بوی زنده شدن می گیرد!

و دنیا به کاممان شیرینی بی وصفی می چشاند،

و زمین و زمان جایی برای زندگی می شود،

و هستی، لباس عدالت بر تن می کند،

و باران امنیت بر سر و روی جهان می بارد...


آرامش نقش می گیرد

و خوشبختی به اوج خود می رسد

و جاری ِ جریان ِ زندگی، رو به سوی حق می شتابد....


مهدی جانم

مولای مهربانم


چقدر بودنتان را کم داریم...


و چقدر این روزها برای آمدنتان کم کاری می کنیم...



عیب از خود ماست!!!


از طرز زندگی کردن ها

از ایمانی که می لغزد

از چشم هایی که هر چیزی را می بینند

از گوش هایی که هر سخنی را می شنوند

از دست هایی که هر کاری را انجام می دهند

از دلی که محل رفت و آمد هر بیگانه می شود

از وجودی که ناخواسته به به راه کج، منتهی می شود...


و نمی دانم چطور، چگونه، خوب شوم و خوب شویم،

آماده ی آمدنتان...


باید عالم شوم!

علم بیاموزم

باید علم ِ آمدن ِ شما را بیاموزم مهدی جانم...


این روزها مشتاق تر شده ام

تا بیشتر بفهمم

بیشتر درک کنم

بیشتر بخواهمتان

به نگاهتان محتاجم...

به دستگیریتان...


خودتان محیا کنید مولایم...

راه ِ عالم شدن در راهتان را...

خودتان هموار کنید مهدی جانم

صراط مستقیم ِ منتهی به خدایتان را


مهدی جانم

راستی

محرم آمده...

التماس دعای فراوان...

محــــــرمتان تسلیت باد....


نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین


خبر خوب نوشت:


پنج شنبه، یکی از بهترین روزهایی بود که برایمان رقم خورد... 93/8/1

عقد دخترخاله ام الهام، بعد از سال ها نشدن و اختلاف خانواده هایشان...

هفته ی قبل ترش بود که خانه ی مادربزرگم شب جمعه را به صبح رسانده بودیم و می گفت همه دعا کنید مشکلم حل شود و من تنها یک برگ استغاثه به امام زمانمان را به او دادم و با نمازش خواند و دعا کردیم...


نگاه امام زمانمان که باشد، همه چیز به شکل دیگری به پیش می رود...

حکایت خواب من و ماه تمام و چارقد سبز و امام زاده و خانه ی خاله و الهام و ازدواجش و تمام این اتفاقات خوبی که افتادند...


خوشحالم که مهر، تمام شد و مِهرش را بر او تمام کرد


سی و یکمین: صدایش کن!

هواللطیف...


از قدیم الایام یادم هست که می گفتند صدایش کن، پاسخ می دهد...

صدایش کن، می آید

صدایش کن، می شنود...


و من در جای جای این کره ی خاکی، هر جا که شد و رفتم، صدایش زدم...

آنقدر صدایش زدم تا روزی که چشم باز کردم و دیدم در جایی از زندگی ام ایستاده ام که هیچگاه در برنامه ی آینده ام قرار نداشت...


با همین صدا زدن ها آنقدر آرام آرام چرخیدم و راه عوض کردم تا به اینجا رسیدم! با دوستانی از این جنس! و لحظه هایی که اینگونه و با دغدغه های متفاوت با سال های قبل ، سپری می شوند...


صدایشان که می زنی، جواب می دهند

می آیند

می شنوند

دعوتت می کنند

هدایتت می کنند

راه راست را به تو و تو را به راه راست می کشانند...


صدایشان که می زنی، همین نزدیکی هایند...

آنقدر که گاه از حجم محشرِ نور، خفه می شوی!


و این روزها نه تنها پیوسته صدایتان می زنم مولایم، بلکه صدا زدنتان را به گوش مردم کوچه و بازار هم می رسانم...

انگار دغدغه ام شده که همه برای آمدنتان دعا کنند... فرج بخوانند... استغاثه بخوانند... توبه کنند... کارهای خوب انجام بدهند، کارهایی که خدا دوست داشته باشد، که آمدنتان را نزدیک تر کند، که تمام شود این روزهای بی شما بودن...


میان ظلم ظالمان ِ روزگار، دست هایمان به جایی نمی رسند...

امام می خواهیم

راهنمای رو به سوی نور

کسی که معصوم باشد

که مبرای تمام بدی ها...


روزهای بی شما بودن سختند آقا جان...

همین که ندانیم کجایید... خوبید؟ سلامتید؟ حالتان چطور است؟ چه می کنید؟

همین که سرگشته ایم!

به جمکران می رویم تا رد ّ قدم های مبارکتان را بر سنگفرش های مقدسش بیابیم...

به مسجد سهله می رویم و سر بر خاک هایش می ساییم و جای جایش را به نماز می ایستیم تا مگر تلاقی پیشانی و زمین، همان نقطه ی مقدس حضور شما باشد...


چقدر زیباست شما را صدا زدن... با شما حرف زدن و اینکه بدانی امامت جواب می دهند... می شنوند... تو را دوست دارند...

تو هم دوستشان داری

حبّ اولاد علی در جانت جوانه زده باشد و شکفته باشد و هر روز بزرگ تر از روز قبل بشود و گل سرسبدشان شما باشید مهدی جان...


چقدر خدا دوستمان دارد

و ما خدا را دوست داریم

و محبت میانمان ریشه دوانده

و از محبت خارها گل می شوند

و تیغ محبت برنده تر است

و محبت خوب است

و محبت را دوست داریم

و محبت هم دوستمان دارد...



راستی

مهدی جانم

مولای مهربانم

سپاس برای تمام محبت هایتان...

برای تمام آبرو داری هایتان...

سپاس برای توجهتان

برای بودنتان


می شود روزی ببینمتان؟....

نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین



+ دیروز هم به خیر گذشت... روز مباهله بود و حدیث کسا...

روزی بود که عمل کتف پدرم خوب انجام شد و خدا رو شکر که آبرویم را خریدید مهدی جان


++ امروز و دفاع سمانه که آن هم به برکت حضور شما، به بهترین شکل سپری شد و دعاهای یک جمع دوستانه به ثمر رسید


+++ راستی فردا چه می شود؟

تنها می دانم که فردا هم شما هستید و پاسخ می دهید بابای مهربانم...


سی امین: وارث غربت غدیر بیا*

هواللطیف...


سلام بر وارث غربت غدیر...

سلام بر معنای کلام غدیر

سلام بر آن وعده داده شده در روز غدیر...


سلام مهدی جان


جانم فدای جان شما که این روزهایم را بهشتی کرده اید... در محضرتان بودن و برای شما شب و روز پا به زمین زدن، توفیقی می خواهد از جنس خلوص! و نمی دانم لایق ِ روزهایی که گذشتند و دلی که حالا برایم مانده و دغدغه هایی که مرا هر روز به شب می رسانند، هستم؟!

نمی دانم توفیق ِ حضورم با خلوص بوده؟ اصلا پاکم؟ خالصم؟ برای شماست که این قلب بی قرار می تپد یا برای غیر؟...

بسان همان خواب های شب جمعه ای که گذشت شده ام، غرق در نور و سکوت و نمی دانم این ندا کجای جانم دمیده شده که این چنین درگیرم و دغدغه هایم، آرزوهایم، هدف هایم، سلیقه هایم، زندگی ام، اولویت هایم، دعاهایم، عوض شده... و اگر به من است می گویم که بهتر شده... چرا که با نگاه مستقیم شما گره خورده و چقدر شب و روز این قلب بی قرار می تپد و از سینه کنده می شود به همین که فکر می کنم!!! نگاه ِ شما!!! من!! خدااااای من!!!............

چقدر گنهکارم و شما چه بی اندازه مهربانید مولایم...

مهر از حضورتان می بارد، همین که در اوج درماندگی بگویم یا مهدی به دادمان برس و همه چیز خوب شود! خوب ِ خوب ِ خوب

و کاش می توانستم بفهمم که راضی بوده اید مهدی جانم؟

هر چه کنیم و می کنیم برای شماست آقای من... برای آمدنتان... برای رضایتتان.... برای حفاظتتان... برای خودتان مولایم برای خودتان.....

چقدر حالم شبیه ِ پرستوهای سبکبالیست که تنها به پرواز می اندیشند و کوچ و آسمان و غذا همه بهانه ایست تا بیشتر از قبل بال هایشان را بگسترانند و سرود پرواز سر دهند


خدا را چه دیدی! شاید غدیر سال بعد، شما همین جا آمده باشید و خودتان بگویید چه کنیم و چه نکنیم مهدی جااااااااان


آقای من

می شود زودتر از این ها بیایی؟؟؟......

نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین


*اسم پست: مصرعیست از شاعری که نمی دانم کیست.



آنقدر خوب بود دیروز و روز قبل!

آنقدر خوب بود جشن

آنقدر خوب که تمام امروز سرگردان دور خودم می گشتم و در هوای جشنی بودم که چندین ماه برایش برنامه ریزی کرده بودیم و به نگاه مولای مهربانمان مهدی صاحب الزمان به بهترین نحو ممکن اجرا شد و جمعه 18 مهر ماه 1393 به تمام خاطره هامان پیوست


چقدر دلم می خواهد از جشن بنویسم

و یا حتی از پنج شنبه 17 مهر 1393 و اولین اجرایمان


و می دانم که این روزها، این تاریخ ها، این لحظه ها رگبارم را می طلبند

نه! ببخشید

آرامشم را!


جای همگی سبز سبز بود